خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....






ما بزرگ و نادانیم ، مثل گاو مینوشیم


مرتعی سرابی را


قحطی است و میدانیم ، گریه غرق خواهد کرد


اسب‌ های آبی را


هم درشت و غمگینیم ، هم سیاه و بدبینیم


هم برای آبادی


قطره‌ ای نمیباریم ، هم نگه نمیداریم


حُرمت خرابی را


شب که میشود خوابیم ، صبح و ظهر هم خوابیم


عصر هم که تا شب خواب


شب دوباره تا شب خواب ، توی خواب میبینیم


روز آفتابی را


خوب خوب و خوشبختیم ، خشک و سفت و سَرسختیم


ما در اوج تنهایی ، چون زنان هرجایی


خوبِ خوب میدانیم ، راه دوست‌یابی را


گاو اسب انسانیم ، حافظان عرفانیم


حامیان زن هستیم ، بندگان تَن هستیم


پاس پاس میداریم ، عشق رختخوابی را


علم در نَوَر دیده ، ساختارِ پیچیده


جاهلان فهمیده ، ما ربات‌ ها روزی


درک می‌کنیم آیا؟ ، فهم اکتسابی را


مُفلسیم در خوردن ، مُمسِکیم در مُردن


ما که از خسیسان و ، جمله کاسه لیسانیم


ترک می‌کنیم آیا ، این گدا مُآبی را


رختِ بخت پوشیدیم ، مثل گاو نوشیدیم


مثلِ اسب کوشیدیم ، مثل ِاشک جوشیدیم


گریه غرق کرد آنگاه ، اسب‌های آبی را


خوب خوب و خوشبختیم ، خشک و سفت و سَرسختیم


ما در اوج تنهایی ، چون زنان هرجایی


خوبِ خوب میدانیم ، راه دوست‌یابی را


گاو اسب انسانیم ، حافظان عرفانیم


حامیان زن هستیم ، بندگان تَن هستیم


پاس پاس میداریم ، عشق رختخوابی را


از اساس استادیم ، در جناس استادیم


فاضلیم در دانش ، فاضلیم در خوانش


ارج مینهیم اما ، شعر فاضلابی را





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۲۸
ستاره اردانی زاده

بعضی روزا نوشتن نمیتونه کفاف  تخلیه انرژی دست هام رو بده ، در این جور مواقع دست هام هول میشن و  نمیدون کدوم طرفی برن  ، چی رو بردارن وچیکار کنن!! حتی  بعضی وقت ها از نوشتن هم وا میمونم و کنترل دستم هام رو از دست میدم ...

 اما در نهایتِ تمام تکاپوی دستانم  در راستای گریختن از اسکلتم ، ناگهان یک  صفحه بی معنی   و پُر از خط ها و  شکل ها و رنگ ها  رو به رویم  شکل میگیرد و  برای وروجک های  جسمم بعد  از یک روز جست و خیز خواب عمیق و رنگارنگی  را  به ارمغان می آورد ...

نمیدونم چیه !؟  حتی نمیخوام اسمش رو نقاشی بگذارم  آخه اونجوری  ظلم  بزرگی در حق  نقاش ها  و نقاشی ها  روا داشته خواهد شد  !

 در همین حد ازش میدونم که تخلیه کننده  یک عالمه  تخیل ، حس های جور وا جور و چرندیات  یه ذهنِ نیمه معیوب به حساب  میاد و اسمش  " رنگِ دو "  هستش...

 و همچنین این ( نمیشه  حتی بهش گفت اثر !) رو  فقط با چیزایی که روی میز کامپیوترم  داشتم ( دقیقا  فقط اونایی که روی  میز کامپیوتر بودن !) کشیدم ... 

سعی داشتم در  محدودیت ،خلاقیت بیافرینم ! ( میبینی چقدر موفق  واقعا شدم ؟!!!)

(رَد دادم نه ؟)


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۹
ستاره اردانی زاده

فردریک بکمن 

(Fredrik Backman (b. 198


امروز کتاب " مردی به نام اُوِه " (A man called ove)  رو شروع کردم... هنوز  زیاد جلو نرفتم اما تا اینجای  کار که جذبه خوبی داشته ...

چیزی که  جالب  بود حضور  یه خانواده ایرانی توی این رمان بود .... ( حتی توی فیلمی که  از  روی این کتاب  ساخته شده و اتفاقا  خیلی  موفق هم بوده   نقش  زن همسایه رو   یک بازیگر  سوئدی - ایرانی به نام  بهار پارس بازی میکنه که  بعد از جنگ تحمیلی ایران و عراق با خانوادش به سوئد  مهاجرت میکنن  و  بهار توی یک اکادمی  شروع به تمرین میکنه و  با  فیلم  " مردی به نام اُوِه " هم خیلی معروف میشه )

تا اینجایی که  پیش رفتم  اینقدر  این کتاب  قشنگ  فضا سازی کرده که تخیل  چهره اُوِه  ، خونَش  ، شخصیت مرد و زن همسایه  ، محلشون و ....  برام  خیلی روان و  لذت بخشه ..

انگار  فردریک هی داره بهت میگه آره  همینه ! تخیل کن !  من این رمان رو برای همین نوشتم که تو  راحت بتونی با اُوِه و گربش اوقات خوبی رو بگذرونی ..  خیالت تخت من تا اخر این  رمان یه جوری  فضا ، همه صحنه ها ، روزها و  ادم  ها رو چیندم  که تنها لازمه بدون تلاش ذهنی بسیاری  فقط پیش بری  و لذت ببری!

 یه جمله در توصیف  عقاید اُوِه در این کتاب خیلی برام جالب بود ، اون جمله این بود :

.... هرگز نمی فهمید چه نیازی  وجود دارد  که نگران این باشید چرا چیز ها  آنگونه که هستند دیده میشوند . شما همانی هستید که هستید و همان  کاری را می کنید که می کنید ، همین  برای اُوِه کافی بود .....




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۰۶
ستاره اردانی زاده
in all of the  languages , proverbs  , idioms , and  slangs  are the  sweet parts of  that  language , specially in speaking skill , so it can be  very useful and also enjoyable to use  this  kind of phrases

 yesterday, because of some unexpected events , i had dropped behind of my plans  and  lost my head  so i started to  doing my jobs very quickly and whit out  any attention to  the surrounding, till my  younger sister came  and  called me for lunch whit  here  screaming voice ! but as i was in harry  and also  confused , i replied her in a same voice type  and said
?!! get away ! cant you see ??! i am  busy as a bee :

  drop behind : to get further behind or away from sb or sth  
synonymous : drop back

 lose ones headto become unable to behave calmly or sensibly 
  
    be (as) busy as a bee :  having  a lot of work to do 
(redirected from be as busy as a bee)  
(This phrase likely originates from something that bees are known for: being hard workers)


(قلت ملط زیاد دارم اما اسلنم  اشکالی ندارح !)
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۲۵
ستاره اردانی زاده

اتفاقی  میرسد و همه ثانیه هایت  را به هم پیچ و تاپ میدهد  ، آن وقت تو فقط  میخواهی  بنشینی و گره های کور را قیچی کنی ، ولی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۴
ستاره اردانی زاده

بعد از یک عالمه انتظار کسی زنگ نزد ! باورم نمیشد ! من به اندازه کافی  برای  قبول شدن توی کمیسیون احمقانشون  عالی  و پر و پیمون بودم   اما چرا  نشد ؟ چرا و چرا و  چرا !؟!؟ سوال بی جوابی که اعصابم  رو خورد میکرد همین بود !! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۴۲
ستاره اردانی زاده


this  sentence was  the result of my  argument whit  my  English classmates about creativity , at the end of our discussion all of them confessed  that their reasons  were just lame excuses  and  they are  not  brave  enough to  solve  their  problems  ,  find  some minutes  and let their  minds to be  more free and creative

(take it easy ! it not too expensive or hard to  be  creative )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۱۶
ستاره اردانی زاده

راستیتش  هیچکس  به سراغ دفترهای من نمی آید ...

آخر ، چیزیست راز  آلود در میان خط های  دفترم ...

آهسته و خیزان  ، به دست و پای سطر ها  میپیچد و معمایی میسازد که کلیدش را خودش  بلعیده است...

گاهی رنگیست ، گاهی به اندازه یک غول است و یا مثل چروک های صورت مادربزرگ ها پیچیده و ریز ....

ور می آید ، لیز میشود و مثل خمیری شل و ول ، از میان انگشتان خودکار و مدادم در میرود و  محکم روی صفحه کاغذ میخورد و پودر میشود !

گاهی  آنقدر خودش را میگیرد که آبمیوه میشود !

 اما کلمات  که خود به خود معما نمیشوند ! این دست خط من است  که رمز عملیات حمله  به فضاست !

و من همیشه از دست خطم به عنوان یک  نقشه نظامی در زمینه اختفای افکارم استفاده میکنم ، مگر اینکه حمله مستقیم ، ضربتی و با کیبورد باشد ....

الا ای کسی که خواهی خط من خوانی !           برو کور خوان  مگو چیست آن ؟!  که سرمایه  خندانندگیست آن ! 

( رد دادم !؟!)  

          

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۵۷
ستاره اردانی زاده

وقتی که در گیر گاهی عمیق سقوط میکنیم ، دوست داریم تا بابا دست درازی بیاید  و ما را از  میانه سکوت این سقوط عمیق نجات دهد ...
گاهی میان یک عالمه ذهن درد گیر میکنیم و نمی دانیم که باید گریه کنیم و یا همچنان به بازی نقش دلقک خودمان ادامه دهیم!؟!
وقتی که به این نتیجه میرسیم که عاجز تر از تمام  تخیلات مغرورانه خودمان هستیم ، یاد یک عالمه کلمه های مقدس می افتیم و شاید همین یک نوع شروع باشد...
وقتی در اوج فکر هایمان سیر میکنیم و در گیریم ! بادی کاغذ زرد و قدیمی را به سمتمان میدواند و  فالمان خود به خود در می آید ، شعری که از حافظ نیست ، غزل نیست و  روی صفحه ای از دفتر های  دختر های دبیرستانی نوشته شده است ....
رباعی زیبایی از ابوسعید ابوالخیر که میگوید تمام شلیک های اول به هدف نمیخورند ،گلوله های آتشین به محض جرقه خوردن باروت میمیرند و جنازه شان یا روی زمین می افتد و یا روی جسمی ، جای پیروزی اش را خوش میکند ، اما تفنگدار است که بابد پای تمام خطاهایش بماند و یا جایزه را بگیرد....

بازآ بازآ  هر آنچه هستی بازآ

گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار گر توبه شکستی بازآ

ابو سعید ابوالخیر

(با اینکه هزار بار تا به حال توبه شکستم دوباره پررو پررو باز آمدم!)

(در ضمن این اولی پستی بود که به ناچار با گوشی نوشتم وومنتشرش کردم،حالا بعدا بیشتر درموردش حرف میزنم!)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۵
ستاره اردانی زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۶
ستاره اردانی زاده