خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





سفر به منبع الهام...

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۴۱ ق.ظ

ما میخوایم بریم اردان ...
اردان کجاست ؟
 خُب  ، اردان  روستای آبا و اجدادی ماست .. در اردان یک قلعه وجود دارد .. آن قلعه قدیمی و زوار در رفته است اما  از بالای آن می شود همه دِه کم جمعیت ما را دید و لذت برد.. کلا بخوام بگم جای باحالیه با یک عالمه حس خوب که از بیابان های اطراف که زمانی باغ و دشت بودند ساطع می شود  این مکان نسبتا بلند و فرسوده  منبع الهام بهترین افکاری است که من آن ها را افکار صاف می دانم  ... مرموز نیستند ساده اند به سادگی  شاتوتی که الان روی درختان  توت وسط باغ  انتظار من را می کشد و چقدر هوس انگیز و حوا گونه.. 
بزارید کمی از حال و اوضاع الان اردان براتون بگم...
  در حقیقت  قنات اردان هم مثل خیلی از جاهای دیگه تحت تاثیر  کمبود بارش باران کم آب شده و نفس همه پیر مرد ها و پیر زن های کشاورز را درآورده  یعنی روزی نیست که کسی به خاطر ، خاطرات گذشته حسرت نخورد و از روز های خوش و خرم و اباد قدیم حرف نزند...
دل ادم برایشان کباب می شود .. فکر کن جلوی چشم خودشان روستایشان دارد از هم میپاشد و ان ها هم نمی توانند کاری بکنند به جز تماشای  خاکسپاری هم قطارانشان که در کودکی با هم بازی می کردند ...
با این حال اردان هنوز هم جایی است که آدم می تواند در ان نقش خودش را بازی کند ... انگار بر می گردد به رگ و ریشه اصلی خودش ...
با اجازه برویم کمی الهام بگیریم ...

(نمی دونم چرا لحن این پست اینقدر مسخره شد !! ولی دست بهش نمی زنم که بشه عبرتی برای آینده که دیگه از این گندا نزنم !)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۰
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۲)

دقیقا منم مونده‌بودم که چرا هی لحنش عوض میشه😐😂
پاسخ:
ولی  الان خیلی از این  لحاظ بهتر شدم !
:)
۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۵:۳۷ سارا درهمی
باید جای خیلی جالبی باشه.
کاش ما هم روستای آّبا و اجدادی داشتیم!
میتونی از قلعه هه عکس بگیری؟
پاسخ:
نه خیلی جالب اما عشقه عشق !!
روستا خیلی چیز با حالیه .. همین دیشب نمی دونم که چه داستان های با حالی در مورد جد خدا بیامرزم( بابا یزرگ بابام ) شنیدم .. .. بعدا مفصل درمورد بابا شیخی و ننه قندی براتون حرف می زنم  ... اما هنوز خودم باید بیشتر بشناسمشون اخه اصلا من اونا رو یادم نمیاد باید از خونه اونام براتون عکس بزارم  قدیمی و زوار در رفته و رو به خرابی هستش اما به هر حال شاید جالب باشه...
  الان که برگشتم که به کلاسم برسم  اما احتمالا اخر همین هفته دوباره  میرم با خواهرم و حتما  عکس میگیرم میزارم 
 تازه سری بعد که خواستم برم  یه پست میزارم اون وقت یه جای با حال و سوت و کور دیگش که خیلی حس با حالی داره رو براتون توصیفش می کنم .. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی