فصل شکار
الان از خیلی موقع های دیگه توی زندگیم سر راست ترم ! حس و حالم رو بهتر از هر کس دیگه ای میفهمم و هدفام رو میشناسم ...
حالا دیگه بیشتر از هر موقع دیگه ای تو زندگیم دغدغه هام برام آشنا و روشنن...
فکر میکنم این یه حرکت مثبت وخوبه!
میدونی کم کم دارم به این باور میرسم که نباید پستام رو اینجوری شروع کنم و بگم : نمیدونم چمه!!
کلی روش نوین برای نق و ناله کردن وجود داره...
جدیدا یاد گرفتم بگم خداروشکر که میدونم چمه...
مثل الان ..
حالا هم فقط دلم تنگ شده...
برای اینجا
برای خودم
برای تابستون سال پیش و سال پیشش
برای گنجشکک اشی مشی
و قصه کاکل زری
این روزا هر قدمی که بر می دارم انگار نفسم توی قفسه سینم جا به جا میشه...
الحمدالله وانمیسته!! و فقط یه مشکلی که داره اینکه به قول شاعر گهی تنده و گهی خسته!
اخیرا زیادی از همه چی زده شدم و تصمیم های چپ و چوله گرفتم ! تصمیم هایی که از همون ثانیه اول میدونستم گرفتنشون خلقم رو کج و معوج میکنه...
زیادی حرف زدم
زیادی خسته شدم
زیادی فکر کردم
در حالی الان موقع عمله!
موقعی که باید جورابای کلف زمستونیم رو پا کنم و کوله به پشت هر صبح برم مدرسه و کلاس و کتابخونهو اخر شب برسم به زیر زمین بوگندوی خودم و درس بخونم...
موقعی که هر روز صبح و ظهر وقتی از روی پل عابر رد میشم به جای دید زدن آدمای تکراری دور میدون توی ذهنم برای روزی که دارم یه برنامه بریزم...
میدونی الان زمان اینکه اینستای گوشی مامانم رو پاک کنم و مثل احمقا خودم رو گول نزنم!
چی رو میخوام از دست بدم؟ چیزی که تا حالا اونقدرا به ارزشش اعتقاد نداشتم
چی رو میخوام به دست بیارم؟ یکی دوتا خرده تجربه
و همین تجربه ثابت کرده که بعضی کارای کوچیک و هدفای کوچولو که محض تفنن انجام میشن نتایج خارق العاده ای توی زندگی و دیدگاه آدما میزارن ...
دو سه تا آزمون و خطای جاهلانه توی این دوران شلم شوربایی که توش زندگی میکنیم قرار نیست به هیچ جای زندگیون بر بخوره!
آدمای جدید
حس و حالای جدید
موقعیت های جدید
چالش های کوتاه و بلند
همه و همه اینا چهار قدم جلوتر سر کوچه دست چپ توی بن بست آینده گیر افتادن...
و حالا فصل شکاره!
نمیدونم دوباره کی اینقدر از دست خودم خسته بشم که به اینجا پناه بیارم ...
دعا کنید همه چیز خوب پیش بره ...
متوجه نشدم. وقتی تشریف میبرید بالای پل عابر پیاده، به دوردست و مردم دور میدان نگاه میکنید و بعد چی؟ خیلی خوبه که. سی ثانیه وایسا. احتمالا اول صبح هم هست. یک نفس عمیق. تا اینکه به قول خودت همه چیز پیش بره. ایشالله که پیش میره. البته زیاد وای نسا، میگن دختره خل شده میخواد خودشو پرت کنه پایین!
هرچند پایان پریدن لازم داری. من هم لازم دارم. همه لازم داریم بریم بالای عابر پیاده وبپریم پایین. این بالا رفتن و پریدن و شکستن و در کلمه مناسب تر، رها شدن، رها شدن از دست خودمان، نیاز همه ماست. البته از پل عابر وجود. نه پل عابر مشرف به میدان!
نق هاتو بیار اینجا. اینستگرام هم منع نکن. یک نوع رها شدنه. به شرطی که از پله ها بازم بری بالا. مخصوصا اگر عابر پیاده ش پله برقی باشه!