باید بوفالو بشم!
شبه! نمیدونم ساعت چند میتونه باشه ولی هنوز یه باریکه نور از اتاق بغلی به زور خودش رو از زیر در کشیده توی اتاق و این یعنی هنوز خیلی دیر نیست حداقل نه به اندازه بقیه شبا...
نمی دونم چرا اینقدر زود خودمو چپوندم زیر لاف درحالی که کلی درس عقب مونده اون پایین دارم
شاید دارم خودمو گول میزنم که چون میخوام از فردا صبح زود پاشم باید بعضی چیزا رو قربانی کنم ولی میدونی فقط همین امشب نیست !
فکر کنم اگه بگم چپوندن همه زندگیم رو فرا گرفته خیلی اغراق نکرده باشم!
نمیدونم دور و بریام میفهمن یا نه ولی خودم قشنگ حس میکنم که در حال فرارم !
این جمله من و یاد اون مستند حیات وحش انداخت که دوبلورش میگه: و بوفالوهای مهاجر میدانند زمستان سختی در راه است !
بله چپوندن تموم زندگیم رو گرفته!
چپوندن خودم پای تلوزیون و فیلم و سریال ، چپوندن خودم توی رخت خواب و تلاش برای فرو کردن خودم به یه خواب عمیق ،چپوندن خودم توی یخچال برای پیدا کردن یه چیزی برای خوردن و چپوندن خودم توی بغل مامان برای اینکه باهام از کلی چیزای بی ربط صحبت کنه تا فقط وقت بگذره ، چپوندن خودم میون یه عالمه بیکاری و علافی و یللی تللی و یه حس خالی ...
یه حس خیلی خالی یه طوری که انگار قبل از این دوره لعنتی هم هیچی توی این گنجینه نبوده...
ولی سوال خودمم همینه!
واقعا چیزی این تو بوده یا فقط یه سری اجرام وهمی توی تصورم غوطه ور بودن؟! یه سری تخیلات خام و ساده لوحانه مثل تموم فکرایی که توی ذهن تموم نوجوون های هم سن و سال من پیچ و تاب میخوره...
یه سوال! اصلا چه مدل، فکری توی این دوره سنی خاصه؟! منظورم از خاص اون طرز فکریه که بعد ها جواب های خیلی مطلوبی در آینده صاحبش پدید میاره...
می دونم الان زمان چپوندن خودم پشت میز و درس و مدرسه و تسته ولی...
ولش کن! این جمله همون جمله شیطانیه که من و از زندگی انداخته که شکل سوالیش میشه برای چی؟ و متاسفانه من براش کلی جواب دارم!
دوست دارم از فردا صبح زود دیگه گول این دوتا حقه ادم فریب رو نخورم! ولی آیا میشه؟
میدونم از چی دارم فرار میکنم و میدونم به چی پناه آوردم تنها مجهولی که اینجا میمونه اینکه چطوری خودم رو نجات بدم و همین عدم شناخت راه حل از من یه آدم عصبی و حق به جانب ساخته یه آدمی که در حال حاضر تمام تقصیراتش گردن دیگرانه که خود همین موضوع علت اینکه دنبال یه نفر با یه راه حل که توی سینی برام حلوا حلواش کنه میگردم و این بزرگ ترین اشتباهمه که البته نمیدونم دونستنش و اعترافتش میتونه دردی رو ازم دوا کنه یا نه!؟
دارم فرار میکنم از چیز بزرگی که برای آیندم میخوام ولی تلاش بزرگی براش انجام نمیدم !
خب ترسناکه بدونی با این وضعی که در پیش گرفتی قرار نیست چیزی که خیلی دوستش داری رو به دست بیاری یا به عبارتی از دستش بدی و این ترس همه وجود و فکر و ذکرم رو گرفته ، دوست دارم به یه غده سرطانی تشبیهش کنم تا شاید به این باور برسم که درمانی براش وجود داره...
میدونی ولی بوفالو ها وقتی از سرما ترسیده باشن حرکت میکنن تا به یه جای گرم مهاجرت کنن بعضی هاشون میرسن بعضی هاشونم توی راه میمیرن اما هیچکدومشون قبول نمیکنن که توی اون سرما بدون هیچ تلاشی باقی بمونن و بمیرن پس من چرا باید توی این سرما خودم رو به خواب بزنم درحالی که میدونم اینجوری میمیرم ؟! حالا باید از بوفالوها یاد بگیرم که حرکت کنم و به سمت سرزمین های گرم مهاجرت کنم...
بازم نوشتن به دادم رسید و از این منجلاب فکرای خودخورانه بیرونم کشید!
ممنونم ازت!
سلام دوباره
چه خبر؟
امیدوارم توی این وضعیت ناجالب حالت خوب باشه. :)
راستش دلیل اصلی که پیام دادم این لینک بود که میخواستم ببینی:
https://www.instagram.com/p/B_yA1cCneIw/?utm_source=ig_web_button_share_sheet
So as you can see in Mark's caption, profanity is not that bad. :)))