خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





جی جی جی جینگ!!!!

چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۱۰ ب.ظ



سلام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 جی جی جی جینگ ! من برگشتم !

بعد از یه ماه و خرده ای بالاخره  روی گُل لبتابم ودوباره دیدم و الان خیلی خوشحالم که دارم  به  همون سرعت سابق  با کلیدای کیبوردم  حال و احوال میکنم .. واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم  ، از عید ؟!  از خونه تکونی ؟!  از امتحانا یا  از ماه رمضونی که در پیشه ؟!

 بزار فعلا  شروع کنم تا ببینیم قراره چی پیش بیاد....

عید خیلی بد نگذشت  در کل بخوام خلاصش کنم  یه تعطیلات بی خودی به تمام معنا رو مثل سالای   گذشته عمرم گذروندم  اما میدونید تفاوت امسال با سالای پیش چی بود؟! اینکه سالای پیش نمیدونستم که این همه خستگی دَر کردن  اونم اول سال نو و میلاد طبیعت و این حرفا یکم غیر معقول به نظر میاد و خب خودم رو توجیح میکردم که آره یه سال جون کندم ( درس خوندنم )  حالا دیگه حقمه که  یه چهارده روز هیچکاری نکنم ( درس نخونم !)  ، اما امسال همش از اینکه روی تخت خوابم می افتادم و کَلَمو میکردم توی گوشی احساس  حقارت ، بد بختی  و انزجار میکردم ! مثل همیشه و درست شبیه احمقا ! منتظر بودم که یه اتفاقی بیوفته  یا یه بهونه ای از آسمون  تالاپی بیوفته پایین  تا من از این خودخوری  و لولیدن بی هدف توی رخت خوابم نجات پیدا کنم ،اما هیچی به هیچی ...

 نهایتِ کار مفیدی که کردم خوندن   رمان  قهوه سرد آقای نویسنده از روزبه معین بود ،  از  نکات  مثبت این  داستان  بخوام بگم اول از همه باید به دیدگاه و زاویه دید نویسنده اشاره کنم . واقعا چقدر سخت میشه اینقدر مسلط  از یه دید عجیب ، یه قضیه رو با چند چهره  توصیف و تعریف کرد و در نهایت یه داستان خوب  از توش درآورد !

راستی ! اصلا یادم رفت بگم که  این کتابو توی ایستگاه  قطار مشهد خریدم ! بله ! با اجازتون  من روز اول عید رفتم مشهد .  حدود  سه چهار ساعت  تنهایی حرم بودم ! البته بابام  باهام بود اما موقع زیارت تنها بودم .

  بهترین بخش  بهار امسال  تا اینجا برای من  با اختلاف زیاد لحظه سال تحویل بود ، چون برای اولین بار توی عمرم  توی قطار و با بابام  سال  رو نو کردیم ! همکارای  مشهدی بابام  خیلی خوب و قشنگ  توی رستوران قطار دور هم جمع شدن و سفره چیدن و جشن مختصرِ باحالی گرفتن ، تازه یه خواننده که انگار اصالتا یزدی بود ، توی  قطار بود که اومد برامون زنده خوند  ،خیلی کیف کردیم ! دوستای کُردمان بابام رقصیدن و کلا جوِ دوستداشتنی بود !

خلاصه که یکی از بهترین  و متنوع ترین سال تحویل های عمرم رو توی سال 98 گذروندم و از این بابت از خودم  ممنون و متشکرم که در نهایت پررویی  و بی توجه به  غرغر های بابام ، با تمام سماجت موجود در  وجودم  باهاش همسفر شدم و اینقدر بهم خوش گذشت !

جونم براتون بگه  صبح روز بعدم که رسیدیم مشهد یه صبحونه دبش زدیم و بعد  پیاده تا حرم رفتیم !  نم نم بارون میزد و سر صبح  ، خیابونای مشهد خالی  بود ! اصلا هوا رو که دیگه نگم برات ، بهاری بهاری !

خلاصه که  یه سه ساعت حرم بودم  و بعد  با بابام رفتیم یه کم  بازار گردی ، با اینکه  عید بود اما  خیلی از  مغازه ها باز شده بودن  و ما هم برای هر کدوم  از  اعضای خانواده  یه تیکه  لباس  به عنوان  سوغاتی خریدیم ! البته جز برای من که بعدا  توی  ایستگاه  قطار از خجالت خودم  دراومدم !  جونم براتون بگه که  چون بابام خسته بود و ساعت  شش باید  قطار مشهد و میبرد یزد  دیگه  گفت بریم  خوابگاه که  استراحت کنه و خُب البته که  توی خوابگاه (مردونه مختص کارمندان )  من و راه نمیدادن  ! پس  من از ساعت تقریبا دو ظهر  توی ایستگاه  قطار مشهد که  اتفاقا  خیلی بزرگ و پر از  امکاناته  برای خودم  گشتم و همه چی رو زیر و بالا کردم ! ( حتی سه بار رفتم دستشویی! راستیتش باورم نمی شد یه دستشویی عمومی بتونه اینقدر تمیز باشه ! اصلا کَف کرده بودم ...)

برای ناهار  قرار بود  از یکی از این  غرفه های  سالن  و فست فودی ها یا فروشگاه هایی که اون دور و ور بودن  یه چیزی بخرم و به عنوان  ناهار بخورم اما یه غرقه ناز گوگولی اون  وسط به من چشمک زد و  بعد از حدود یه ساعت گشتن بین  مفاتیح الجنان هایی  با انواع  قطع و خط و کاغذ و طرح و رمان های دفاع مقدسی تونستم  یه رمان خوب  بخرم ، اصلا یه ذوقی کردم که نگو ! البته لازم به ذکره که تا ساعت شش بعد از ظهر مجبور شدم از فرط گرسنگی نون خشک و کشک و نخود و کیشمیش هایی که از یزد همراه خودم آورده بودمو بخورم ، ولی ارزشش رو داشت ! 

ایستگاه  توی تمام  طول مدتی که من اونجا بودم شلوغ بود و البته که فرصت خوبی برای  تمرین  نگاه کردن به آدما و چهره های مختلف ، گوش دادن به  صدا های کج و معوج  و تخیل و خیال پردازی برای من پدید اومده بود که قطعا ! بدون نوشتن ، این تمرین هیچ  فایده ای جز وقت تلف کردن نداشت ...

 از یکی دیگه از  غرفه ها هم برای دختر عمو و دختر داییم که  فروردینی  بودن و تولدشون توی عید بود   یه جا سوئیچی عروسکی کوچولو  به عنوان هدیه خریدم تا بزارم روی دفتر و قلمایی که برای تولدشون میخواستم بهشون  کادو بدم ( و البته به همراه   یه هدیه نوشت  برای هر کدومشون !) 

 بالاخره هر طوری که بود زمان گذشت و سوار قطار شدیم و صبح روز بعد رسیدیم  یزد و البته با فاصله دو سه ساعت بکوب رفتیم  دِه  برای عرض تبریک به خانواده های گرامی و پر جمعیت  اردانی زاده  ها  ، اردانی ها ، رضایی ها ، شریفی ها و کُل ایل و طایفه ی مادر و پدریمان که متشکل از کلی عمو و خاله  و دایی و عمه  است که هیچوقت دقیق  نفهمیدم  دقیقا کی به کیه !؟ و فقط ماچو   میدادیم  بره  که تموم بشن اگه خدا بخواد ( نتیجه ازدواج فامیلی رو به وضوح مشاهده کنید  عزیزان دلم ! عبرت شد  یا بیشتر درمورد  روابط  خانوادگیمون براتون توضیح بدم ؟!)

 خلاصه که یه چند روزی ده  بودیم  و از آب و هوای  جیگر اونجا ریه هامون رو پُر و حالمون رو خوب کردیم و برگشتیم یزد ! و بطالت وقت از اینجا آغاز شد ! حداقل تا وقتی که ده بودیم  سرمون به بزغاله و دید و بازدید و شیرینی و  ردیفِ قطار بچه ها و نوه های  فامیل گرم بود ولی  با برگشت ما به یزد  عذاب وجدان  من  شروع شد ! و از اون به بعد دیگه روزها چهار نعل  دنبال هم میدوئیدن  تا اینکه سَر بالا آوردیم و دیدم ،  به ! سیزدهمه و ما هیچی درس نخوندیم و خُب قطعا کی حس وحالشون داره که توی  تعطیلات درس بخونه !؟  در نتیجه کُلا درس و مشقو بوسیدم گذاشتم کنار و تا آخر تعطیلات  باز هم به بطالت این سو  و آن سو رفتیم و در همین حین و حوالی بود  که لب تاب عزیزمم خراب شد و دردی بر درد های نداشته یِ من اضافه  کرد و .....

همه این داستان در یک منوال نمیگنجد ، زین جهت  باید گفت این داستان ادامه دارد .....


موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۱۱
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۵)

سلام
من امروز داشتم تو وبلاگ شاهین کلانتری گشت میزدم که وبلاگ تو رو دیدم و کلی توش سرگرم شدم. واقعا عالی مینویسی... 
فقط یه تجدید نظری توی قالب وبلاگت کنی خیلی بهتر میشه.
قلمت نویسا
پاسخ:
سلام
خیلی خوشحال شدم که شمام  اقای کلانتری رو میشناسید واز طریق وبسایت ایشون به اینجا رسیدید واقعا ایشون با مطالبشون بزرگواری غیر قابل وصفی در حق من و زندگیم کردن حتما ایشون رو مستمر دنبال کنید  برای من خیلی نتایج  خوبی داشت
خوشحالم که چرت و پرت هام حداقل  به درد سرگرم کردن ملت میخوره و خیلی ممنونم از تعریفت :)
اره خودم هم توی فکرش بودش که قالبم رو عوض کنم ولی متاسفانه باید از همون قالب های اماده بیان استفاده کنم اخه هنوز بلد نیستم تغیرات ایجاد کنم 
بازم متشکرکه متذکر شدی!
انشااله که قلممون مستمر نویسا باشه!
:)


:))
به سلامتی باشه :)
قهوه سرد آقای نویسنده رو دوست داشتی؟؟
پاسخ:
قربونت عزیزم...
اره باحال بود...
(:
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام :)
دوباره خوش اومدی. :)
سال نو هم با تاخیر مبارک. :)
پاسخ:
سلام عزیزم...
قربونت محبتت....
اصلا این که میگن هرروزتان نوروز نوروزتان پیروز واسه یه هممچین موقعیتایه دیگه...
ممنون و شاد باشی گلی:)
چقدر حرف برای گفتن داشتیا :) خداروشکر لب تابت درست شد راحت شدی :)
منتظر ادامش هستم :)
پاسخ:
اره فکر کنم... داشتم از درون میپوکیدم!(فکر کنم یه اصطلاحی باید در رابطه با این احساس وجود داشته باشه مثلا درون پوکی!)
اره واقعا یکم خیالم از دست خود اهمال کارم راحت شد ...
سعی میکنم ادامه ماجرا رو قشنگ تر و با جزئیات بهتر و بیشتر  براتون تعریف کنم ... رلستیتش این لحن سریع و عجولانه ای که توی این متن به کار بردم زیاد مورد پسند خودم نیست...
ممنون گلی
خوشحالم که بهم سر میزنی...
شاد باشی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی