چی شده؟!
( کسی میدونه چرا نمیشه دیگه عکس گذاشت؟)
قول داده بودم امروز برای وبلاگم یه چیزی بنویسم و ننوشتنش باعث میشه یه احمق تموم عیار باشم پس اینکه شروع کنیم و یه چیز احمقانه بنویسیم خیلی منطقی تر به نظر میاد!
نمیدونم از کجا شروع کنم اینقد همه چیز رو هم شده که دارم میپوکم. فکر نمیکنم یه پست کفاف این همه اتفاق رو بده اما بزار شروع کنیم، این سخت ترین قسمتشه!
کنکور رو دادم با یه تاخیر وحشتناک، با یه احساس مزخرف ولی بدون استرس. اگه میپرسی چطوری بود؛ باید بگم خوب نبود اما بدم نبود! با توجه به یک ماه تخته گاز خوابیدن قبل از کنکور فکر میکنم رتبه نسبتا خوبیه.
خود روز کنکور هیچ اتفاق خاص و جالبی نداشت و من از اعماق ته قلبم( چی گفتم) هیچ احساس خاصی نداشتم! نه استرس! نه ندامت! نه شادی! نه حس رهایی! فقط مثل جمعه هایی که آزمون آزمایشی میدادم یکم سختم بود تا صبح زود از خواب پا شم( به اضافه یه سری نکات دیگه).
البته ریز جزئیات اون روز یه ماجرای کمدیه! الان بگم یا نه؟ نمیدونم! راستیتش خودم حوصله یادآوریش رو ندارم. نه اینکه برام سخت باشه یا یه خاطره بد مونده باشه برام، نه! فقط اینکه اینقدر توی این مدت یکی دوماه، خاطرات جدید و تجربه های خاص به قسمت ذخیره مغزم اضافه شده که کل سالی که گذشت، الان برام خیلی کم رنگ و محوه....
انگار اصلا این یه سال رو اینجا نبودم؛ مثلا خواب بودم یا اصلا....چه جوری بهت بگم!؟ اصلا نه رنگ داشت نه مزه !! اما در عین حال خیلی هم بد نبود یا احساس افتضاحی نداشتم!
مثلا یادگرفتم چه طوری ساعت هفت صبح تا نه شب رو پا باشم و انرژیم رو حفظ کنم...
یاد گرفتم خیلی وقتا حتی اگه حرفت درست باشه شاید ساکت موندن برای خودت بهتره...
توی این یه سال که نه! توی این دو سال آخر تحصیل، مهم ترین درسی که خودم به خودم یاد دادم این بود که سعی کن با همه مهربون باشی! دنیا کوچیک تر از این حرفاست که بخوای کسی رو دوست نداشته باشی و زندگی کوتاه تر از اونه که فرصت آشنایی و رفاقت با آدما رو از خودت بگیری...
بله انتخاب های اشتباه همیشه اتفاق میوفتن و تو باید فراموش که نه! اما باید ازشون درس بگیری؛ اما این دلیلی برای متوقف شدن نیست! تو فقط باید ازش بگذری...
یادت باشه هنوز یه درصد بزرگی از آدمای خوب و دوست داشتنی توی دنیا هستن که با وجود یه دنیا تفاوت، دلاشون به اندازه کافی برای دوست داشتن بزرگه...
یادت نره! مهربونی شاید همیشه جواب نده اما همیشه بهترین انتخابه...
اره توی این دو سه سال آخر، همه چیز خیلی فرق کرد و این تغییر انرژی زیادی از من گرفت ولی حالا که بهش فکر میکنم، ارزشش رو داشت! حالا بعد از تموم شدن دبیرستان؛ بزرگ تر نشدم! اما نمیدونم چرا میتونم زندگی رو یکم راحت تر قبول کنم! با ادما راحت تر کنار بیام و راحت تر یه دلیلی برای سخت تلاش کردن پیدا کنم...
حالا اونقدری مطمئنم که راهم رو راحت انتخاب کنم و جلو برم! شک و تردیدای ذهنم خیلی کمتره و میتونم راحت تر تصمیم بگیرم....
آره میدونی کلا خیلی راحت تر شدم!!!!
هنوزم همون بچه لجوج و پر سر و صدایی ام که تا به یه آدم جدید میرسه داد میزنه سلام و به احتمال زیاد بعد از پاک کردن اینستا خیلی از بچه های دوران دبیرستان رو فراموش کنم ولی خداروشکر اغلب یه چنتایی آدم پر انرژی و خلاق از جمع هایی که ترکشون میکنم برام باقی میمونن!
اره ولی در کل دبیرستان دوران خوبی نبود چون در نهایت بی فایدگی برای خودم و خانواده فقط درس میخوندم.
دارم به این فکر میکنم که این مدلی بودن فقط مخصوص من نبوده! بلکه هزاران هزار بچه دیگه مثل من نه تنها توی ایران بلکه توی کل جهان با همچین شرایطی از دبیرستان فارغ التحصیل میشن! در حالی که میلیون ها ورق دفتر و کتاب و برگه و جزوه امتحانی و میلیون ها کیلو بایت انرژی الکتریسیتی و برق و آب و گاز مصرف کردن اما هنوز نمیدونن چطوری آشغال خشک و تر رو از هم جدا کنن یا اینکه چطوری باید یه حساب بانکی باز کنن...
هزارران هزار دختر و پسری که نمیدونن اگه روز بعد از کنکور برن توی یه جمعی پر ار جنس مخالف چطوری باید حرف بزنن و رفتار کنن...
هزاران هزار جوانکی که نمیدونن میخوان با زندیگشون چیکار کنن و اولویت هاشون چیه....
پس یا دفترچه خدمت پر میکن یا ازدواج میکنن یا همینجوری الکی رشته های دانشگاهی رو پشت سر هم، به امید اینکه یه جایی یه چیزی قبول بشن و دیگه شهریه دانشگاه غیر انتفاعی ندن! وارد لیست انتخاب رشته میکنن و السلام !!!!
بعدشم منتظر میشینن تا یا استعدادشون کشف بشه یا یه چیزی پیش بیاد....
نمیگم همه اینجورین! نمیگم دبیرستان برای همه بی فایده بوده! نمیگم درس خوندن بی فایدست! ولی چیزی که از راه تحصیل توی این دوازده سال دست میاد ارزش زمان و انرژی که براش گذاشته میشه رو نداره و کرونا داره خیلی قشنگ ثابت میکنه با انرژی و زمان خیلی کمتری میشه این مزخرفات رو یاد گرفت و ناکارآمدی خیلی هاشون اینجوری داره مشخص میشه....
ببین تا کجا پیش اومدیم.... دوباره اون رگ و ریشه ای که جد بزرگوارم از شیخ بودنش توی ما به جا گذاشته زد بالا و شروع کردم به تفسیر و بالای منبر رفتن و انتقاد و این حرفا!! میخواستم خیر سرم از خودم براتون بگم از ماجرا ها و اتفاقاتی که توی این یه سال برام افتاده؛ از مهر سال پیش که آخر هر هفته به جای درس خوندن میرفتیم پارک و به ماهی ها غذا میدادیم یا اون روزای فراموش نشدنی و جذاب و بارونی و برفی که میرفتم کتابخونه و تنها بودم...
گشت زدنای میون مخزن کتاب و یا تنهایی نوشتنای توی سالن کتابخونه مدرسه...
خستگی های پر خنده و پر جنب و جوش کلاسای الزهرا و دیدار دوباره دوستای قدیمی و پیدا کردن دوستای خوش خنده جدید...
پل هوایی و سرمای سر صبح! بهترین احساس ممکن قبل از یه روز طوفانی و پر دعوا..
پیچوندن کلاسای مزخرف و ول گشتن توی حیاط مدرسه زیر بارون و پریدن توی چاله چوله های پر از آب و گل ....
چهارشنبه های تعطیل و از همه مهم تر سفر اصفهانی که قبل از کرونا با بچه ها رفتیم و دل همه اونایی که نیومدن و میگفتن وقت نمیشه درسا رو تموم کنیم رو سوزوندیم!!!
ولی میدونی...حالا که خوب فکر میکنم شاید سالی که گذشت خیلی خسته کننده بود ولی یه روح خاصی درش جریان داشت.. نمیدونم چی بود یا اینکه چی شد و چطوری گذشت فقط میدونم بد نگذشت....
سلام
چقدر من رو بردی به اون دوران و من الان دارم ۲۶ سالگی رو پر میکنم
باهات خیلی موافقم وحشتناک سیستم آموزشی غلطه و وقت هزیته زیادی هم برای این سیستم غلط داره صرف میشه...خودم یکی از شکست خورده ها و بازمانده های کنکورم! که قراره دوباره کنکور بدم😊 تو یه کامنت نمیشه از دلایلم بگم. ولی خب من بعد از حدود ده سال فهمیدم من مال آموزش دانشگاهی هستم! و باید تحصیل کنم و نیاز دارم بهش... ولی رشته درست جای درست با توجه به نیازی که چندین سال طول کشید تا بفهمممش چیه و استعدادم چیه و چی میخوام!! الان میدونم کنکور همه چیز نیست هرسالی هم که کنکور بدم قرار نیست خودمو هلاک کنم! تفریح و علایقمو حذف نکنم... عزت نفسمو داغون نکنم! جسمم و سلامتیمو بخاطرش به خطر نندازم چون کنکور باید کنار زندگی باشه نه همه زندگی! اگه علاقه به هنر و کارهای هنری و دستی و... داشتم به هیچ عنوان دانشگاه نمیرفتم ولی واسه هدف من نیازه و اگه سیستم غلطه من روشم رو عوض میکنم و درست برخورد میکنم باهاش تا به امید روزی که سیستم درسن بشه