خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





چی شده؟!

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ب.ظ

( کسی میدونه چرا نمیشه دیگه عکس گذاشت؟)

قول داده بودم امروز برای وبلاگم یه چیزی بنویسم و ننوشتنش باعث میشه یه احمق تموم عیار باشم پس اینکه شروع کنیم و یه چیز احمقانه بنویسیم خیلی منطقی تر به نظر میاد!

نمیدونم از کجا شروع کنم اینقد همه چیز رو هم شده که دارم میپوکم. فکر نمیکنم یه پست کفاف این همه اتفاق رو بده اما بزار شروع کنیم، این سخت ترین قسمتشه!

کنکور رو دادم با یه تاخیر وحشتناک، با یه احساس مزخرف ولی بدون استرس. اگه میپرسی چطوری بود؛ باید بگم خوب نبود اما بدم نبود! با توجه به یک ماه تخته گاز خوابیدن قبل از کنکور  فکر میکنم رتبه نسبتا خوبیه.

 خود روز کنکور هیچ اتفاق خاص و جالبی نداشت و من از اعماق ته قلبم( چی گفتم) هیچ احساس خاصی نداشتم! نه استرس! نه ندامت! نه شادی! نه حس رهایی! فقط مثل جمعه هایی که آزمون آزمایشی میدادم یکم سختم بود تا صبح زود از خواب پا شم( به اضافه یه سری نکات دیگه).

البته ریز جزئیات اون روز یه ماجرای کمدیه! الان بگم یا نه؟ نمیدونم! راستیتش خودم حوصله یادآوریش رو ندارم. نه اینکه برام سخت باشه یا یه خاطره بد مونده باشه برام، نه! فقط اینکه اینقدر توی این مدت یکی دوماه، خاطرات جدید و تجربه های خاص به قسمت ذخیره مغزم اضافه شده که کل سالی که گذشت، الان برام خیلی کم رنگ و محوه....

 انگار اصلا این یه سال رو اینجا نبودم؛ مثلا خواب بودم یا اصلا....چه جوری بهت بگم!؟ اصلا نه رنگ داشت نه مزه !! اما در عین حال خیلی هم بد نبود یا احساس افتضاحی نداشتم!

مثلا یادگرفتم چه طوری ساعت هفت صبح تا نه شب رو پا باشم و انرژیم رو حفظ کنم...

 یاد گرفتم خیلی وقتا حتی اگه حرفت درست باشه شاید ساکت موندن برای خودت بهتره...

توی این یه سال که نه! توی این دو سال آخر تحصیل، مهم ترین درسی که خودم به خودم  یاد دادم این بود که سعی کن با همه مهربون باشی! دنیا کوچیک تر از این حرفاست که بخوای کسی رو دوست نداشته باشی و زندگی کوتاه تر از اونه که فرصت آشنایی و رفاقت با آدما رو از خودت بگیری...

 بله انتخاب های اشتباه همیشه اتفاق میوفتن و تو باید فراموش که نه! اما باید ازشون درس بگیری؛ اما این دلیلی برای متوقف شدن نیست! تو فقط باید ازش بگذری...

یادت باشه هنوز یه درصد بزرگی از آدمای خوب و دوست داشتنی توی دنیا هستن که با وجود یه دنیا تفاوت، دلاشون به اندازه کافی برای دوست داشتن بزرگه...

یادت نره! مهربونی شاید همیشه جواب نده اما همیشه بهترین انتخابه...

اره توی این دو سه سال آخر، همه چیز خیلی فرق کرد و این تغییر انرژی زیادی از من گرفت ولی حالا که بهش فکر میکنم، ارزشش رو داشت! حالا بعد از تموم شدن دبیرستان؛ بزرگ تر نشدم! اما نمیدونم چرا میتونم زندگی رو یکم راحت تر قبول کنم! با ادما راحت تر کنار بیام و راحت تر یه دلیلی برای سخت تلاش کردن پیدا کنم...

حالا اونقدری مطمئنم که راهم رو راحت انتخاب کنم و جلو برم! شک و تردیدای ذهنم خیلی کمتره و میتونم راحت تر تصمیم بگیرم....

آره  میدونی کلا خیلی راحت تر شدم!!!!

هنوزم همون بچه لجوج و پر سر و صدایی ام که تا به یه آدم جدید میرسه داد میزنه سلام و به احتمال زیاد بعد از پاک کردن اینستا خیلی از بچه های دوران دبیرستان رو فراموش کنم ولی خداروشکر اغلب یه چنتایی آدم پر انرژی و خلاق از جمع هایی که ترکشون میکنم برام باقی میمونن!

اره ولی در کل دبیرستان دوران خوبی نبود چون در نهایت بی فایدگی برای خودم و خانواده فقط درس میخوندم.

 دارم به این فکر میکنم که این مدلی بودن فقط مخصوص من نبوده! بلکه هزاران هزار بچه دیگه مثل من نه تنها توی  ایران بلکه توی کل جهان با همچین شرایطی از دبیرستان فارغ التحصیل میشن! در حالی که میلیون ها ورق دفتر و کتاب و برگه و جزوه امتحانی و میلیون ها کیلو بایت انرژی الکتریسیتی و برق و آب و گاز مصرف کردن اما هنوز نمیدونن  چطوری آشغال خشک و تر رو از هم جدا کنن یا اینکه چطوری باید یه حساب بانکی باز کنن...

 هزارران هزار دختر و پسری که نمیدونن اگه روز بعد از کنکور برن توی یه جمعی پر ار جنس مخالف چطوری باید حرف بزنن و رفتار کنن...

 هزاران هزار جوانکی که نمیدونن میخوان با زندیگشون چیکار کنن و اولویت هاشون چیه....

پس یا دفترچه خدمت پر میکن یا ازدواج میکنن یا همینجوری الکی رشته های دانشگاهی رو پشت سر هم، به امید اینکه یه جایی یه چیزی قبول بشن و دیگه شهریه دانشگاه غیر انتفاعی ندن! وارد لیست انتخاب رشته میکنن و السلام !!!!

بعدشم منتظر میشینن تا یا استعدادشون کشف بشه یا یه چیزی پیش بیاد....

 نمیگم همه اینجورین! نمیگم دبیرستان برای همه بی فایده بوده! نمیگم درس خوندن بی فایدست! ولی چیزی که از راه تحصیل توی این دوازده سال دست میاد ارزش زمان و انرژی که براش گذاشته میشه رو نداره و کرونا داره خیلی قشنگ ثابت میکنه با انرژی و زمان خیلی کمتری میشه این مزخرفات رو یاد گرفت و ناکارآمدی خیلی هاشون اینجوری داره مشخص میشه....

ببین تا کجا پیش اومدیم.... دوباره اون رگ و ریشه ای که جد بزرگوارم  از شیخ بودنش توی ما به جا گذاشته زد بالا و شروع کردم به تفسیر و بالای منبر رفتن و انتقاد و این حرفا!! میخواستم خیر سرم از خودم براتون بگم از ماجرا ها و اتفاقاتی که توی این یه سال برام افتاده؛ از مهر سال پیش که آخر هر هفته به جای درس خوندن میرفتیم پارک و به ماهی ها غذا میدادیم یا اون روزای فراموش نشدنی و جذاب و بارونی و برفی که میرفتم کتابخونه و تنها بودم...

گشت زدنای میون مخزن کتاب و یا تنهایی نوشتنای توی سالن کتابخونه مدرسه...

 خستگی های پر خنده و پر جنب و جوش کلاسای الزهرا و دیدار دوباره  دوستای قدیمی و پیدا کردن دوستای خوش خنده جدید...

پل هوایی و سرمای سر صبح! بهترین احساس ممکن قبل از یه روز طوفانی و پر دعوا..

پیچوندن کلاسای مزخرف و ول گشتن توی حیاط مدرسه زیر بارون و پریدن توی چاله چوله های پر از آب و گل ....

چهارشنبه های تعطیل و از همه مهم تر سفر اصفهانی که قبل از کرونا با بچه ها رفتیم و دل همه اونایی که نیومدن و میگفتن وقت نمیشه درسا رو تموم کنیم رو سوزوندیم!!!

ولی میدونی...حالا که خوب فکر میکنم شاید سالی که گذشت خیلی خسته کننده بود ولی یه روح خاصی درش جریان داشت.. نمیدونم چی بود یا اینکه چی شد و چطوری گذشت فقط میدونم بد نگذشت....

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۷
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۸)

۱۰ تیر ۰۰ ، ۱۴:۰۳ فاطمه خادم الحسینی

سلام

چقدر من رو بردی به اون دوران و من الان دارم ۲۶ سالگی رو پر میکنم

باهات خیلی موافقم وحشتناک سیستم آموزشی غلطه و وقت هزیته زیادی هم برای این سیستم غلط داره صرف میشه...خودم یکی از شکست خورده ها و بازمانده های کنکورم! که قراره دوباره کنکور بدم😊 تو یه کامنت نمیشه از دلایلم بگم. ولی خب من بعد از حدود ده سال فهمیدم من مال آموزش دانشگاهی هستم! و باید تحصیل کنم و نیاز دارم بهش... ولی رشته درست جای درست با توجه به نیازی که چندین سال طول کشید تا بفهمممش چیه و استعدادم چیه و چی میخوام!! الان میدونم کنکور همه چیز نیست هرسالی هم که کنکور بدم قرار نیست خودمو هلاک کنم! تفریح و علایقمو حذف نکنم... عزت نفسمو داغون نکنم! جسمم و سلامتیمو بخاطرش به خطر نندازم چون کنکور باید کنار زندگی باشه نه همه زندگی! اگه علاقه به هنر و کارهای هنری و دستی و... داشتم به هیچ عنوان دانشگاه نمیرفتم ولی واسه هدف من نیازه و اگه سیستم غلطه من روشم رو عوض میکنم و درست برخورد میکنم باهاش تا به امید روزی که سیستم درسن بشه

پاسخ:
خیلی عالیه عزیز دلم
امیدوارم موفق و شاد باشی توی این راه :)
۱۷ آذر ۹۹ ، ۰۹:۴۷ فاطمه دایی عباس-_-

آخه جز من کی کامنت میذاره -_-

پاسخ:
آفرین از این به بعد اسمت رو مشخص کن!
هی خواهر! هیچکی 
مرسی که هستی!
 باشه تلاشم رو میکنم اما واقعا اوضام یه کم به هم ریختست! همه چی پیچیده به هم در تلاشم تا یه روتین و برنامه مرتب برای خودم داشته باشم.

سلااام بچه برای منم متن بلند بنویس :( اصن درباره من بنویس :)

پاسخ:
سلام فاطمه عزیز....
به روی چشم اما تو کدومی؟ دختر دایی شماره یک؟ دختر دایی شماره دو؟ فاطمه 301 یا شایدم فاطمه 303؟ نکنه فاطمه خاکبازی کلک؟!

سلام

اگه اون توصیه هاتو اینجا بزاری که چه بهتر. به جز من بقیه هم استفاده میکنن.

توضیح درباره اینو ریدر.

https://b2n.ir/418959

راستی به جز این، چندتای دیگه هم هست که اگه سرچ کنی feed reader پیدا میشن. اما من که فقط از Inoreader استفاده کردم و تا الان کارمو راه انداخته.

سعی میکنم به نظر بقیه فکر نکنم. ولی توی ویرگول که زود میبینن یه خرده سخت تر از وبلاگ خودمه. ولی حتما سعی میکنم به زودی اون پیشنویس هارو منتشر کنم.

تو هم موفق باشی. :)

پاسخ:
ممنون 
 حالا یه کاری میکنم

سلام دوباره 🙂

منم خوبم. 

با سرعت خیلی خیلی کند به جلو حرکت میکنم.

نگران سر نزدن نباش. زمانی که برای خوندن وبلاگ من نذاشتی برای کاکتوس بزاری آورده بیشتری برات داره. 😂 چیز زیادی از دست ندادی. 😂😉

ایشالا که اتفاقای این دو ماهی که میگی خوب و مثبت بوده باشه. یا حداقل اگه سختی بوده یه حاصلی هم بوده باشه.

منم توی ویرگول که بیشتر دیده میشه و حتی فیدبک هم میدن یکم استرس میگیرم وقتی میخوام بنویسم. سه چهارتا پیش نویس دارم که دوتاشون کاملن ولی منتشر نکردم.

اما توی وبلاگ خودم از این دردسرا ندارم. ترس از قضاوت ندارم. خیلی خوبه.

در مورد اینکه سرت شلوغه هم خدا رو شکر میکنم. هر چی کمتر بیکار باشیم بهتره. چون با این وضعیت مزخرف واقعا غصه خوردن و افسردگی گرفتن راحته. و وقتی سرت شلوغ باشه ذهنت نمیره سراغ افکار منفی.

حالا سرت شلوغه برای نوشتن توصیه یا تجربه ات عجله نکن. هروقت تونستی با خیال راحت بنویس. 🧘‍♂️

نه بابا این حرفا چیه. همه مون از نوشتن جا میمونیم دیگه. یکی مثل ست گودین که هرروز مینویسه از من و تو تجربه و دانسته های بیشتری داره. پس باید هم از ما بیشتر و بهتر بنویسه. خیلی به خودت سخت نگیر. 

شرمنده نباش. 🙂

بین خودمون بمونه. من با کمک اینوریدر تقریبا هرروز وبلاگ های مورد علاقه مو در یک نگاه چک میکنم و میفهمم که پست جدید گذاشتن یا نه. رازش اینه. 😉

دلیل اینکه الان خیلی از ایموجی استفاده کردم این بود که با موبایلم. خیلی مسخره ست برای طولانی نوشتن اما حداقل ایموجی دم دسته. 

پاسخ:
نگران نباش اگه سرعتت کمه و پیش نمیره! سال کنکور اومده تا همین رو بهت یاد بده! باید صبر کنی در عین حالی که زمان داره به شدت میگذره!
سر زدن به وبلاگ دوستام کار بی فایده ای نیست! شاید تو مطمئن نباشی اما من مطمئنم...
ببین نوید یعنی این دوماه اندازه یه سال مدرسه رفتن چیز یاد گرفتم باورت نمیشه! امیدوارم این کار برام تکراری و خسته کننده نشه بعد از یه مدت و از تب و تابش نیوفتم یعنی امیدوارم  الکی نباشه علاقه ای که الان نسبت به کار تولید محتوا دارم و ادامه داشته باشه این رومد یادگیری...
وا!!! نوید اسنرس و ترس از قضاوت  چیه؟ چهارتا بلاگریم دور هم نشستیم داریم میخونیم و میخندیم دیگه!!! از تو بعیده پسر...
نه من کلا اینجوریه مدلم که یا فکر مثبت میکنم  یا میخوابم ! فقط برای  منفی بافی نمیمونه اصلا میدونی!
نه اصلا بحث مقایسه نیست! بحث اینکه خب بالاخره ما هم به عنوان تازه کار باید تا یه حدی فعال باشیم دیگه! ولی به قول تو سرزنش کردن خودمون اصلا فایده نداره!! به جای این حرفا دوست دارم بهت قول بدم فردا که روز تعطیلمه هم کتاب خوندن رو جدی شروع کنم و هم اون ایمیل  نکات کنکوری رو برات بفرستم شایدم دیدی منتشرش کردم! باید ببینم در چه حد تخصصی میشه قضیه!!
آقا اسم خارجیشو بگو من برم دانلود کنم این همه وقت از وبلاگ دوستام جا نمونم!
آره  قبول دارم گوشی بهترین اختراع مزخف جهانه!
بازم مرسی که به اینجا سر میزنی نوید عزیز...
 اصلا نگران کنکور و قضایاش نباش! و ریلکس جلو برو...چ
بهترینا رو برات آرزو میکنم و امیدوارم موفق باشی و به اهدافت برسی اما مهم تر از همه اینا آرزو میکنم حالت خوب باشه همیشه.....
فعلا....



سلام

خوبی؟

همین که بد نگذشته بهت خدا رو شکر. :)

خوشحالم که دوباره شروع کردی به نوشتن. امیدوارم قطع نشه.

من متاسفانه خاطرات فوق العاده ای از مدرسه ندارم. شاید شیرین ترین سال ها چهار سال اول (تا سوم دبستان) و هشتم و نهم بوده. بقیه مواقع یه غریبه بودم که باید با غریبه ها آشنا میشدم. تا آشنا میشدم فضا عوض میشد. به هرحال همون هشتم و نهم خاطرات شیرینی داشت. جالبه که توی این دوازده سال یه سفر حسابی قسمت ما نشد (هیچ سفری در واقع). 

راستشو بخوای از من از محیط هایی مثل مدرسه و دانشگاه و سربازی که تعداد زیادی آدم بدون داشتن اشتراک باهم توی یه گروه قرار میگیرن بدم میاد. همین الان از کل مدرسه و آدماش بدم میاد. کلا مدرسه محیط سمی و مزخرفیه.

راستی توصیه خاصی برای ما کنکوری ها نداری؟ ;)

چراغ اینجا رو لطفا روشن نگه دار (حتی شده کم سو باشه).

پاسخ:
سلام نوید ؟
چه خبرا؟
مرسی خوبم...
 تو چطوری؟
ببخشید که کمتر به وبلاگت سر میزنم این روزا باورت نمیشه  توی این دوماه چقدر اتفاق افتاده باشه...
باید بشینم سر صبر بنویسم....
اصلا نمیدونی چه حس و حالی داشت دوباره اینجا نوشتن هم بد بود هم استرس داشتم هم مطمئن نبودم هم خجالت میکشیدم اصلا خودم باورم نمیشد چقدر سختمه یه پست بنویسم ولی الان احساس فوقالعاده خوبی دارم مخصوصا که فیک بکای خوبی گرفتم از بچه ها....
الان شاید باورت نشه اگه بگم ده برابر سرم شلوغ تر از دوران کنکوره ولی دیگه اشتباه گذشته رو تکرار نمیکنم 
آره کلا مدرسه خیلی چیز مزخرفیه...
شخصا میگم خیلی وقتا احساس تنهایی میکردم  حتی توی همون یدونه سفر... مشکلم اینجا بود که با همه میجوشیدم اما نمیتونستم صمیمی صمیمی بشم به جز یک دو مورد خیلی محدود....
توصیه که خیلی دارم برات آخر هفته لیست میکنم میفرستم برات....
آره دیگه من غلط بکنم اینجا رو به روز نکنم!!! همون یه ذره عادت کتابخونی هم که داشتم پرید....
جدا خیلی خوشحال شدم دیدم به اینجا سر میزنی!! شرمنده به خدا... ایشالله بازدیدتون میایم ....


۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۰:۰۸ محمد حسین

سلااام

خوش برگشتی به بیان

خیلی تصویر روشنی بود

من دلم میخواست برمیگشتم به همون یکی دو سال آخر دبیرستان شایدم یکی دو سال اولش یا شاید همون تابستون آخر

خداروشکر روز به روز انگار  بچه ها فهمیده تر میشن و میدونند چطور از "لحظه" هاشون استفاده کنند

پاسخ:
مرسی ای پر انرژی اعظم!
خودم اینطور فکر نمیکنم راستیتش میخواستم تموم جزئیات رو بنویسم حداقل روز کنکور رو ولی باورت نمیشه چقدر درگیرم! اصلا قابل مقایسه نیست اوضاع الان و دوران کنکورم ولی دیگه اشتباه گذشته رو تکرار نمیکنم!
نه من دبیرستان رو نه اینکه بدم بیاد ازش ولی یه طورایی بود که اصلا زیاد توی زندگیم تاثیر نداشت اتفاق خاصی نیفتاد دوستی پیدا نکردم فقط همینجوری خوش خوشان درس میخوندم  واسه خودم ... برنامه خاصی نداشتم.....
۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۰:۰۵ حامد احمدی

همه چیز عالی.

خیلی هم دختر خوبی هستی.

فقط اون لفظ بی‌فایده رو باید گرفت از متن. همین سختی چالش کنکور تا هفت هشت سال تا بیست و پنج سالگی، قدردان و میزان ت می‌کنه. اما آزمایش بعدی از بیست و پنج سالگی شروع میشه. این مدت سخت نگیر. نفس عمیق. فقط استراحت کن و انرژی ذخیره کن. خیلی راه هنوز باقی مونده. دو سه سال دیگه وقت ش شد، بهت میگم.

فعلا استراحت کن. اطمینان می‌دهم خبری از اتلاف وقت و اسراف عمر و کم کاری و مسیر زندگی و غیره، در این ایام نیست. اصلا اینقدر فکر نکن. خودت رو محکوم نکن. به قول خودت که دوستان خندان. اهل کتاب. و البته کم تجربه!

به جورایی می‌توانم بگم اگر گاف بزرگ در زندگی ندی، داری درست میری و خدا رو شکر کن.

پاسخ:
سلام  
مرسی حامد عزیز! خیلی لطف داری ...
آره جدا که چالش صبره به نظر من و اینکه یاد بگیری عاقلانه و با برنامه انتظار بکشی ! شاید من اشتباه کردم و درست نتونستم این تایم رو مدیریت کنم اما احساس میکنم درس بزرگی بهم داده شد که هر وقت  تحت فشاری و خسته ای و زندگی سخت تر از روزای معمولیه جا نزن و یاد بگیر خودتو زندگیتو و زمانت رو بهینه  مصرف و مدیریت کنی یه طوری که در جهت علایقت پیش بری...
راستیتش توی این یه قضیه زیاد باهات موافق نیستم اتفاقا به نظرم این سه چهار سال رو باید بچسبم به زندگی البته میدونی منظور من از زندگی فقط کار و رسیدن به موفقیت و این حرفا نیست  تعریف من از زندگی یه چیز ترکیبی از همه ایناست.
البته راس میگی آدم مگه چند بار جوونی میکنه؟ توی این دوره آدم فقط باید دنبال تغییرای مثبت باشه...
حقیقتا دارم  صد و هشتاد درجه برعکس کاری که میگی رو انجام میدم  همش توی فکر و خیالم دائم رویاپردازی میکنم و خیلی از اوقات دارم با خودم دعوا میکنم و کلنجار میرم البته یه جوری نیست که خودم خودمو سرکوب کنم یا شکنجه بدم  یا آخر این سفری خیالی حس بد و سرخوردگی داشته باشم عمدتا بعد از این موقعیت ها خیلی حس خوبی دارم و خودمو اصلا سرزنش نمیکنم...
ایشالله که خراب نمیکنم وسط مسیر....
مرسی از این همه انرژی مثبت و خوبی که داری !
 خیلی خوشحال شدم که بعد از این همه مدت دیدم بچه های قدیمی هنوزم به وبلاگم سر میکشن....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی