بعضی روزا...
بعضی روزا نوشتن نمیتونه کفاف تخلیه انرژی دست هام رو بده ، در این جور مواقع دست هام هول میشن و نمیدون کدوم طرفی برن ، چی رو بردارن وچیکار کنن!! حتی بعضی وقت ها از نوشتن هم وا میمونم و کنترل دستم هام رو از دست میدم ...
اما در نهایتِ تمام تکاپوی دستانم در راستای گریختن از اسکلتم ، ناگهان یک صفحه بی معنی و پُر از خط ها و شکل ها و رنگ ها رو به رویم شکل میگیرد و برای وروجک های جسمم بعد از یک روز جست و خیز خواب عمیق و رنگارنگی را به ارمغان می آورد ...
نمیدونم چیه !؟ حتی نمیخوام اسمش رو نقاشی بگذارم آخه اونجوری ظلم بزرگی در حق نقاش ها و نقاشی ها روا داشته خواهد شد !
در همین حد ازش میدونم که تخلیه کننده یک عالمه تخیل ، حس های جور وا جور و چرندیات یه ذهنِ نیمه معیوب به حساب میاد و اسمش " رنگِ دو " هستش...
و همچنین این ( نمیشه حتی بهش گفت اثر !) رو فقط با چیزایی که روی میز کامپیوترم داشتم ( دقیقا فقط اونایی که روی میز کامپیوتر بودن !) کشیدم ...
سعی داشتم در محدودیت ،خلاقیت بیافرینم ! ( میبینی چقدر موفق واقعا شدم ؟!!!)
(رَد دادم نه ؟)