انتظار...
دوشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ق.ظ
اتفاقی میرسد و همه ثانیه هایت را به هم پیچ و تاپ میدهد ، آن وقت تو فقط میخواهی بنشینی و گره های کور را قیچی کنی ، ولی اینجا فقط تویی و تویی و تویی با یک عالمه گره کور و یک عالمه کلمه که در مغز صورتی و تو در تویت ، از یک راه رو به راه دیگر می دوند و خودشان را به درد و دیوار میکوبد و فریاد میزنند : " یا ما را بنویس یا اینکه فراموش میشویم و آن وقت تو میمانی و حوض خالی دستت! "
تهدید لرزه بر انگیزی
بود ! اما فقط برای جان من و نه تمام
ان گره های بی جانی که با چشم های کلوخ مانندشان از من انتظار
دارند!
انتظار...
حالا که فکر میکنم این انتظار ها هستند که زمان من را پر کرده اند . انتظارِ رسیدن خبری از جایی که بزند بیخ گوشم
و بگوید حالا راه بیُفت و زندگی معمولی
خودت را از سر بگیر ، زندگی معمولی ؟؟!! چه حرف مسخره ای ! زندگی اصلا مدل معمولی ندارد !! هر روز چیز جدیدی هست که
چالش بیافریند و تو را به انتظار حل شدنش ( حال با دستان خودت یا د دیگران ) بنشاند ! و باز هم انتظار برای پایین یک انتظار دیگر!
بیدار شو !!! زندگی منتظر ماندن برای معمولی و روتین
شدن روزها نیست ! تو باید زیر هر برف و بارانی راه بروی و بروی و بروی و بروی و بنویسی و بنویسی و بنویسی و بنویسی.....
یه لحظه یاد این جمله از خانم ناهید عبدی افتادم که میگه : " امید داشتن به روز های بهتر آینده وقتی معنا دار است که از عهده درست زندگی کردن در شرایط فعلی بربیاییم. "
بیاید از پس انتظار های فعلی بربیایم و ازشون لذت ببریم ...
( راستی چه کسی ، یکمی به روز شد )
۹۷/۰۶/۱۲