بعد از یک عالمه انتظار کسی زنگ نزد ! باورم نمیشد ! من به اندازه کافی برای قبول شدن توی کمیسیون احمقانشون عالی و پر و پیمون بودم اما چرا نشد ؟ چرا و چرا و چرا !؟!؟ سوال بی جوابی که اعصابم رو خورد میکرد همین بود !!
this sentence was the result of my argument whit my English classmates about creativity , at the end of our discussion all of them confessed that their reasons were just lame excuses and they are not brave enough to solve their problems , find some minutes and let their minds to be more free and creative
(take it easy ! it not too expensive or hard to be creative )
راستیتش هیچکس به سراغ دفترهای من نمی آید ...
آخر ، چیزیست راز آلود در میان خط های دفترم ...
آهسته و خیزان ، به دست و پای سطر ها میپیچد و معمایی میسازد که کلیدش را خودش بلعیده است...
گاهی رنگیست ، گاهی به اندازه یک غول است و یا مثل چروک های صورت مادربزرگ ها پیچیده و ریز ....
ور می آید ، لیز میشود و مثل خمیری شل و ول ، از میان انگشتان خودکار و مدادم در میرود و محکم روی صفحه کاغذ میخورد و پودر میشود !
گاهی آنقدر خودش را میگیرد که آبمیوه میشود !
اما کلمات که خود به خود معما نمیشوند ! این دست خط من است که رمز عملیات حمله به فضاست !
و من همیشه از دست خطم به عنوان یک نقشه نظامی در زمینه اختفای افکارم استفاده میکنم ، مگر اینکه حمله مستقیم ، ضربتی و با کیبورد باشد ....
الا ای کسی که خواهی خط من خوانی ! برو کور خوان مگو چیست آن ؟! که سرمایه خندانندگیست آن !
( رد دادم !؟!)
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار گر توبه شکستی بازآ
ابو سعید ابوالخیر
(با اینکه هزار بار تا به حال توبه شکستم دوباره پررو پررو باز آمدم!)
(در ضمن این اولی پستی بود که به ناچار با گوشی نوشتم وومنتشرش کردم،حالا بعدا بیشتر درموردش حرف میزنم!)
(عکس از منِ ناشی با دوربین دختر عموی گلم با حضور فرش مامانم !)
امروز رفتم سراغ آجی فاطمه .. خُب کم پیش میاد که من به قصدی جدی برم و سراغ اجیم رو برای صحبت کردن و بحث کردن بگیرم اما اینبار دیگه لازم بود به خاطر یک کتاب از باربارادی !وقتی به سمت در اتاق میرفتم با باربارادی حرف میزدم و میگفتم " فقط به خاطر تو انجلیس ! "
دفتر زیر بغل ،در و باز کردم و در حالی که فاطمه داشت کتاب "راز هایی درباره زندگی " رو میخوند ازش پرسیدم : چرا تموم نمیشه ؟
گفت : باید دقیق بخونی ...
چی رو اینقدر باید دقیق بخونی به طوری که مجبور باشی یه تابستون درگیر یک کتاب بمونی ؟
کشیده و راوی گونه جواب داد : راز هایی درمورد زندگی !
نشستم جلوی روش و دفترم رو گذاشتم جلوم و گفتم : خسته نباشی ! ولی بی شوخی چی میگه ؟ میخوام اگه چیز خوبیه بخونمش...
کتابش رو بست و نفس عمیق کشید تا شروع کنه که با انگشت بهش اشاره کردم یه لحظه صبر کنه تا من دفترم رو باز کنم و یادداشت برداری کنم ، اولش ازش پرسیدم دوتا جمله قصاری که از متن کتاب یادشه رو بگه تا بنویسم
اینا همون جملات قصار بودن :
مشکلات موهبت الهی هستند به آنها به چشم مانع نگاه نکنید!
به مشکلات احترام بگذارید ( منظورم این نیست که به انها بها بدهید و یا با انها کنار بیاید ( این پرانتز رو خود نویسنده نوشته بوده !))
در برابر تغیرات مقاومت نکنید !
وقتی مشکلی برای شما پیش می آید یعنی وقت آن است که چیز جدیدی یاد بگیرید و رشد کنید !
بعد خودش شروع کرد و حول محور این دوتا جمله حرف هایی درمورد مشکلات و تغیر زد در حقیقت چهار فصل از این کتاب رو خونده بودکه دوتای اول رو زیاد یادش نمیومد اما دو فصل اخری که درمورد " تغیر و ترس از تغیر " و " مشکلات " بود رو به خوبی درموردش بهم توضیح داد اول اینکه ترس از تغیر مانع حرکت ما در مسیر لذت بخش زندگی میشه و اگه ما در یک مرحله از زندگیمون به خاطر ترس از دست زدن به بعضی از کار ها و کلا تغیر در امور سطحی و عمیق از حرکت غافل بشیم بعد از یک مدت که ما از تغیر دوری کردیم این طبیعته که برای جلو روندن جریانِ همیشه در حال تغیر خودش میاد و ما رو هم به چرخش با این آسیاب مجبور میکنه در این زمینه مثال های جالبی زد که یکم طولانی و مفهومی بودن و به همین دلیل یکم سختمه تا بیشتر درموردشون توضیح بدم پس میرم سراغ فصل بعدی یعنی مشکلات و اینکه ما اگه دیدگاهمون نسبت به مشکلات خیلی منفی و نق نق گونه باشه هرگز نمیتونیم جنبه خوب مشکلات که همون تجربه کردن هستش رو دریابیم و از طرفی مشکلات رو سد راهمون میدونیم در حالی که مطمئنا شما به تجربه کردن یک چیز و آموختن درمورد اون در زندگیتون نیاز داشتید که حالا این مشکل اومده تا مثل یک متخصص به شما کمک کنه و راه حل عملی رو با کمک خودتون بهتون نشون بده ...
اینجوری دیگه ... یک بحث خوب که من رو به خوندن اون کتاب ترغیب کرد .. همیشه با بقیه درمورد کتاب بحث کنید .. میتونه نسبت به غیبت درمورد پسر خاله زن عمو سبزی فروش خیلی بحث مفید تری باشه!
موفق باشید....