خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

اتفاقی  میرسد و همه ثانیه هایت  را به هم پیچ و تاپ میدهد  ، آن وقت تو فقط  میخواهی  بنشینی و گره های کور را قیچی کنی ، ولی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۴
ستاره اردانی زاده

بعد از یک عالمه انتظار کسی زنگ نزد ! باورم نمیشد ! من به اندازه کافی  برای  قبول شدن توی کمیسیون احمقانشون  عالی  و پر و پیمون بودم   اما چرا  نشد ؟ چرا و چرا و  چرا !؟!؟ سوال بی جوابی که اعصابم  رو خورد میکرد همین بود !! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۴۲
ستاره اردانی زاده


this  sentence was  the result of my  argument whit  my  English classmates about creativity , at the end of our discussion all of them confessed  that their reasons  were just lame excuses  and  they are  not  brave  enough to  solve  their  problems  ,  find  some minutes  and let their  minds to be  more free and creative

(take it easy ! it not too expensive or hard to  be  creative )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۱۶
ستاره اردانی زاده

راستیتش  هیچکس  به سراغ دفترهای من نمی آید ...

آخر ، چیزیست راز  آلود در میان خط های  دفترم ...

آهسته و خیزان  ، به دست و پای سطر ها  میپیچد و معمایی میسازد که کلیدش را خودش  بلعیده است...

گاهی رنگیست ، گاهی به اندازه یک غول است و یا مثل چروک های صورت مادربزرگ ها پیچیده و ریز ....

ور می آید ، لیز میشود و مثل خمیری شل و ول ، از میان انگشتان خودکار و مدادم در میرود و  محکم روی صفحه کاغذ میخورد و پودر میشود !

گاهی  آنقدر خودش را میگیرد که آبمیوه میشود !

 اما کلمات  که خود به خود معما نمیشوند ! این دست خط من است  که رمز عملیات حمله  به فضاست !

و من همیشه از دست خطم به عنوان یک  نقشه نظامی در زمینه اختفای افکارم استفاده میکنم ، مگر اینکه حمله مستقیم ، ضربتی و با کیبورد باشد ....

الا ای کسی که خواهی خط من خوانی !           برو کور خوان  مگو چیست آن ؟!  که سرمایه  خندانندگیست آن ! 

( رد دادم !؟!)  

          

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۵۷
ستاره اردانی زاده

وقتی که در گیر گاهی عمیق سقوط میکنیم ، دوست داریم تا بابا دست درازی بیاید  و ما را از  میانه سکوت این سقوط عمیق نجات دهد ...
گاهی میان یک عالمه ذهن درد گیر میکنیم و نمی دانیم که باید گریه کنیم و یا همچنان به بازی نقش دلقک خودمان ادامه دهیم!؟!
وقتی که به این نتیجه میرسیم که عاجز تر از تمام  تخیلات مغرورانه خودمان هستیم ، یاد یک عالمه کلمه های مقدس می افتیم و شاید همین یک نوع شروع باشد...
وقتی در اوج فکر هایمان سیر میکنیم و در گیریم ! بادی کاغذ زرد و قدیمی را به سمتمان میدواند و  فالمان خود به خود در می آید ، شعری که از حافظ نیست ، غزل نیست و  روی صفحه ای از دفتر های  دختر های دبیرستانی نوشته شده است ....
رباعی زیبایی از ابوسعید ابوالخیر که میگوید تمام شلیک های اول به هدف نمیخورند ،گلوله های آتشین به محض جرقه خوردن باروت میمیرند و جنازه شان یا روی زمین می افتد و یا روی جسمی ، جای پیروزی اش را خوش میکند ، اما تفنگدار است که بابد پای تمام خطاهایش بماند و یا جایزه را بگیرد....

بازآ بازآ  هر آنچه هستی بازآ

گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار گر توبه شکستی بازآ

ابو سعید ابوالخیر

(با اینکه هزار بار تا به حال توبه شکستم دوباره پررو پررو باز آمدم!)

(در ضمن این اولی پستی بود که به ناچار با گوشی نوشتم وومنتشرش کردم،حالا بعدا بیشتر درموردش حرف میزنم!)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۵
ستاره اردانی زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۶
ستاره اردانی زاده


اینجا دلنوشته ای نمی ماند  که بتوان ان را نوشت ....

اینجا  تو  غرق میشوی در خنکای  نسیم عصر  و دلنوشته  هایت را در گوش تاریکی شب زمزمه میکنی ...

اینجا دلنوشته هایت را سر پرخاطره ترین بام ها میبری  و به بوی نم خشت های کاهگلی  میسپاری و بعد رو به روی  منظره های  سبز  چشم هایت را به خواب عمیقی  روانه میسازی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۶
ستاره اردانی زاده
روی لبه دیواری  که از همه دنیا جامانده ام  ، دوباره نشسته ام  ،
ونگاهم را به منظره ای دور میپیچم...
به راستی که جا مانده ام و یا که رد شدم ؟
نمیدانم !
من فقط به جایی دور خیره مانده ام ،
به جایی دورتر از الان ،
 و شاید به دوری  روز مرگ ستاره ای که هزاران سال پیش  در فاصله هزار کهکشانی ما مرده است ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۲
ستاره اردانی زاده

(عکس از منِ ناشی با دوربین دختر عموی گلم با حضور  فرش  مامانم !)

امروز  رفتم  سراغ آجی فاطمه .. خُب کم پیش میاد که من به قصدی  جدی برم و سراغ اجیم  رو برای  صحبت کردن و بحث کردن  بگیرم  اما اینبار دیگه لازم بود به خاطر یک کتاب از باربارادی !وقتی به سمت در اتاق میرفتم با باربارادی حرف میزدم و میگفتم  " فقط به خاطر تو انجلیس ! "

 دفتر زیر بغل  ،در و باز کردم و  در حالی که فاطمه داشت  کتاب "راز هایی درباره  زندگی " رو میخوند ازش پرسیدم  : چرا تموم نمیشه ؟

گفت : باید دقیق بخونی ...

چی رو  اینقدر باید دقیق بخونی به طوری که مجبور باشی یه تابستون درگیر یک کتاب بمونی ؟

 کشیده و  راوی گونه  جواب  داد  : راز هایی درمورد  زندگی !

نشستم جلوی روش و دفترم  رو گذاشتم جلوم و گفتم : خسته نباشی !  ولی  بی شوخی  چی میگه ؟ میخوام  اگه  چیز خوبیه بخونمش... 

کتابش رو بست و نفس عمیق کشید تا شروع کنه که با انگشت بهش اشاره کردم  یه لحظه  صبر کنه تا من دفترم رو باز کنم و یادداشت برداری کنم ، اولش ازش پرسیدم دوتا جمله قصاری  که از متن کتاب یادشه  رو بگه   تا بنویسم 

اینا همون جملات قصار بودن  :

مشکلات موهبت الهی هستند به آنها به چشم مانع نگاه نکنید!

به مشکلات  احترام بگذارید  ( منظورم این نیست که به انها بها بدهید و یا با انها کنار بیاید ( این پرانتز رو خود نویسنده نوشته بوده !)) 

در برابر تغیرات مقاومت نکنید !

وقتی مشکلی برای  شما پیش می آید  یعنی وقت آن است  که چیز جدیدی  یاد بگیرید و رشد کنید !

بعد  خودش  شروع کرد و حول  محور این دوتا جمله  حرف هایی درمورد مشکلات و تغیر زد  در حقیقت  چهار فصل از این کتاب رو خونده بودکه دوتای اول رو زیاد یادش نمیومد اما دو فصل اخری که درمورد " تغیر و ترس از  تغیر " و " مشکلات "  بود رو به خوبی درموردش بهم  توضیح داد اول اینکه  ترس از تغیر  مانع حرکت  ما در مسیر لذت بخش  زندگی میشه و اگه ما در یک مرحله از  زندگیمون  به خاطر  ترس از دست  زدن به  بعضی از کار ها و کلا  تغیر در امور  سطحی و عمیق  از حرکت  غافل بشیم  بعد از یک مدت که ما از تغیر دوری کردیم  این  طبیعته که برای جلو روندن  جریانِ همیشه در حال تغیر خودش  میاد و ما رو هم به چرخش با این آسیاب  مجبور میکنه در  این زمینه مثال های جالبی زد که   یکم طولانی  و مفهومی بودن  و به همین دلیل  یکم سختمه تا بیشتر درموردشون توضیح بدم  پس میرم  سراغ   فصل بعدی  یعنی مشکلات  و اینکه ما اگه دیدگاهمون نسبت به مشکلات خیلی منفی و نق نق گونه باشه  هرگز نمیتونیم  جنبه خوب مشکلات که همون تجربه کردن هستش رو  دریابیم  و از طرفی  مشکلات رو سد راهمون میدونیم در حالی که مطمئنا  شما به تجربه کردن یک چیز و آموختن درمورد اون در زندگیتون نیاز داشتید که حالا  این مشکل اومده تا مثل یک متخصص به  شما کمک کنه و راه حل عملی رو با کمک خودتون  بهتون نشون بده ...

اینجوری دیگه ... یک بحث خوب که من رو به خوندن اون کتاب  ترغیب کرد .. همیشه با بقیه درمورد کتاب بحث کنید  .. میتونه  نسبت به غیبت  درمورد پسر خاله  زن عمو سبزی فروش خیلی بحث  مفید تری باشه!

موفق باشید....




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۳۷
ستاره اردانی زاده