شب بود ....
زیبایی ات موج میزد ....
و شب ،تاریک و تاریک تر میشد .....
چه زیبا به تو می مانست شبِ بی مهتاب..
سیه موی و متواضع یه تک رنگی....
صد رنگ یا یک رنگ فرقی ندارد !
تو یک پالت پر از هیجان به قلبم سرازیر میکنی ...
غروب نامه های پلک های سنگین از سایه ات را میرساند ...
و بعد خیلی سریع ..
خنکای شب میرسد از هر سوی صحرا..
شب بود ....
یک شبِ ماه گرفته ....
درست مثل تو....
یک الماس پنهان ....
یک بام پر از شپره های چشمک زن....
و یک قلم مو که قدش به همه جای بلندای آسمان میرسید و هر کجا رنگ شب میخواند ...
شب بود ....
شبِ ماه گرفتی ....
و چقدر به تو میمانست....
خوب امروز داشتم کتاب " قدرت برنامه ریزی " برایان تریسی رو میخوندم البته زیاد جلو نرفتم چون خیلی مشغول نکته برداری شدم و کند پیش رفت ، اما همین زمان هم کافی بود تا بتونم از میون حرف های خوبش یه پست خوب واسه وبلاگم ردیف کنم و دوست دارم تا نکته برداری هام از این کتاب و منتشر کردنش رو تا آخر این کتاب ادامه بدم چون به نظر کار با حالیه و علاوه بر این باعث میشه تا این مطالب توی ذهن خودم لذت بخش تر موندگار بشن ....
خوب بزارید برم سر لپ مطلب و به زبون خودم هرچی فهمیدم رو براتون بگم ...