چرا مردم هزار بار فیلم جمونگ رو میبینن ؟ یا چرا دنبال سریال های بلند و بی قواره و عشقیِ ترکی و کره ای رو میگیرن ؟
خُب اولا که بله قطعا تلوزیون و سینمای ایران یک محدودیت هایی داره که کشور های دیگه ندارن و قطعا این خودش برای مخاطب ایرانیِ ندید پدید ، جذابه ! نمی خوام زیاد وارد این قضایا بشم اما میشه گفت با گسترش فضای مجازی در ایران این قضیه هم نمیتونه اونقدری که ما فکر می کنیم و نقادان درموردش نقد می نویسن تاثیر گذار باشه ، پس حالا باید بریم سراغ علت کششی که این فیلم ها دارن ...
یکی از مهم ترین عوامل، داستان و فیلم نامست ...
خوب می تونیم بگیم این داستان ها که بیشتر یک مثلث عشقی رو تشکیل میدن بین سه تا پنج شیش تا شخصیت اصلی دارن که در طول 400 قسمتشون همیشه حضور دارن و داستان قطعا درمورد اون ها و روابطشونه ،و معمولا متشکل شده از یک شخصیت شوخ و نمکی و رویایی ، یک شخصیت خواستنی و خشک و رویایی ، یک شخصیت درست و حسابی و رویایی و هر گونه کاراکتر دیگه ای که رویایی باشه هستش .... مثلا اون جنتل منایی که همه چیز تموم و پولدار و خوش اندام و جشم آبی و مو بورن ! یا از اون خانوم خشگل های مهربونی که لباسای مهمونیشون رو توی خونه میپوشن!( بسه دیگه شما چطور می تونید بدون پیژامه تو خونه زندگی کنید ؟ اصن من به خاطر پیژامه گل گلیِ گشادی که از خواهرم به من ارث رسیده میام تو خونه !!! والا !)
والبته به جز این شخصیت ها همیشه افردای در حال رفت و امد در جریان فیلم هستن که زود فراموش میشن اما به فیلم و داستانِ ارامِ در حال جریان ،که مستعد خز شدن است هیجان وارد کرده و همه شخصیت های اصلی را به هم پیچ می دهند و به مخاطب میگویند بیا خر شو و ببین این بمب زود گذر چه بر سر معشوقه شخصیت اصلی داستان می آورد ... مثلا یک سامورایی خیلی قوی و شکست ناپذیر که دوست دیرین دشمن کنونی خود است را با طرف مواجه میکنند و قطعا او بعد از مثلا هفت روز تعقیب و گریز باید بمیرد که داستان همچنان تا قسمت 200 ادامه پیدا کند ..
اما قبول کنید که اگر خود ما هم کار مهم تری نداشته باشیم و مثلا یک دوست بیکار مثل خودمان بگوید این فیلم رو ببین خیلی باحاله میریم و پای اون فیلم میشینیم و حتی ممکنه تا اخرین قسمت هم وقت خودمون رو پای این فیلم به هدر کنیم و جذب اون میشیم اما چرا ؟ چرا وقتی بیکاریم دست رد به سینه این فیلم ها نمی زنیم ؟
چون تصویری از رویا های دور و درازی هستن که هر ادم عادی میتونه توی اوقات فراغتش اون ها رو تخیل کنه .. بله تصویری ازآمال و آرزو هامون که اگه وقت کنیم دوست داریم تا بهشون فکر کنیم و آخرش هم برسیم به این نتیجه که بله همش خیاله و ولش کنیم...
اما یک نکته اینجا قابل توجه هستش... آیا اگر میخوایم کسی جذب نوشته هامون بشه ( مثل این فیلم ها ) باید از آرزو های دست نیافتنیشون براشون بنویسیم؟ یعنی میشه با گول زدنشون با یکسری کلمات برق و بورق دار!(چی گفتم !!) تعداد مخاطبای زیادی رو به خودمون جذب کنیم و معروف شیم ؟خوب بله ، چرا که نه؟! اما این اتفاق وقتی میوفته که نویسنده دیگه نویسنده نباشه ! بله کسی که بخواد به خاطر فروش بیشتر و بیشتر کتابش بیشتر و بیشتر شخصیت ها و جهان داستانش رو شیک و مجلسی در بیاره و برسونه به اون نقطه ای که همه شاید روزی یا شبی آرزوش رو کرده باشیم خیلی نامرده ... اگه راست میگی از این بنویس که چطور به آرزو هامون، نمیگم برسیم ،ولی چطور بهشون نزدیک تر بشیم ؟
بله داستان های رویایی به درد پر کردن اوقات فراغت میخورن و همچنین دل نشین و کشش دار هستند و همه ما گاهی اوقات که میخوایم خستگی مغزمون رو در کنیم شاید یکی از این کتاب ها رو بخونیم و لذت ببریم اما من از این زورم میگیره که آخه آدم عاقل، ای نوجوان !! بهترین دوره عمر خودت رو با خوندن کتابای 10000 صفحه ای که آخرش دختره به پسره نمیرسه هدر نکن! چیزای بهتری رو میتونی توی آثار بزرگ جهان پیدا کنی که هرگز توی چرنیات ذهن یک نویسنده خام ( واحتمالا جوان و نام طلب) نمیتونی بهش برسی.... خیال پردازی کن اما گُم نشو!
تو که ارزشمند ترین سرمایه زندگیت رو صرف میکنی وکتاب میخونی پس خوبش رو بخون ...
هوا خوب بود اما نِت نبود !
نه از ان " نِت نبود " هایی که معتاد های اینستایی را نگران پست نشدن استوری هایشان می کند ! از آن " نِت نبود " هایی که آدم را دنبال نوشتن بیشتر و بشتر می کشاند که وقتی به نت رسید بیشتر و بیشتر چرت و پرت منتشر کند ...
ایده های خوبی پیدا کردم .. البته اگه بشه بهش گفت ایده یا فکر .. فعلا که تا مغزم ته نَکِشه انگار که نمیتونم چیز نابی بنویسم... ولی خُب ، تلاشم رو میکنم ...
باید روی نوشته هام بیشتر کار کنم و بعد منتشرشون کنم ... و همچنین میخوام امروز "چه کَسی؟ " رو شروع کنم.. به امید خدا ...
برمیگردم....
شبه ..
خسته و کوفته و دست از پا دراز تر اومدم و نشستم پشت لبتابم و میخوام بنویسم !
اصلا لعنت به این مغز ، که خلاقیتش زود تر از هر قسمت دیگه ایش میخوابه !
خوب از چی بگم براتون ؟
از اینکه فردا کارنامم رو میدن و من حس کرخ بودن خاصی دارم ؟! یا از اینکه امروز درس نخوندم چون دنبال کتاب جدیدی برای مطالعه بودم .. در حقیقت یه رمان شیرین و خوردنی .. میدونید میخواستم بوف کور رو بخونم ، سی صفحشم خوندم اما فکر کردم شاید باید پله های دیگه ای رو طی کنم تا برسم به اون جایی که بتونم باهاش ارتباط بر قرار کنم.. منظورش و میفهمما ولی هنوز اونقدری شعور ادبیم بالا نرفته که بتونم با ذوق بخونمش!
حالا یه کتابی انتخاب میکنم و میخونم .. الانه که آرزو می کنم کاش یه کتابفروشی داشتم !!اما کاشکی رو کاشتم ،سبز نشد!!!!!
قول میدم فردا با یه پست بهتر جبران کنم ..
فعلا...
سال ها لحظه هامان را صرف رسیدن به موفقیت ها می کنیم ... صرف اینکه خاص شویم ، موفق شویم ، برای خودمان کسی بشویم ! چرا؟ چون می خواهیم با خندیدن ها و خوشحالی ها لحظه های موفقیتمان را جشن بگیریم .. لحظه هایی که ان ها را بهترین و لذت بخش ترین لحظه های زندگیمان می دانیم ..ولی چیزی اینجا برایم جالب شد...
لحظه ، لحظه ، لحظه....می گذرد تا برسیم به یک لحظه ی دیگر ...و آیا خرج لحظه ها برای لحظه ها درست است ؟
هزار لحظه خمیده برای یک لحظه ی صاف ؟!!
من از فروغ روح خویش چنین می پرسم ...
چه میکنی با خود و روزگار خویش ؟
پشیمان از کرده ها یا نکرده هایی ؟!!
یا که از رفتن روزگار گریخته ای ؟!
با چه سازی میزنی رقص خویش را ؟
با چه کوکی ، خواب میکنی؟
لحظه ها می میرند ؟
یا که در جایی دور تر از الان ،
پی در پی خواهند شکافت ؟
زندگی چیست به جز نم نم ساعت روی دیوار اتاق؟!
زندگی چیست به جز خنده بعد از پرواز ؟!