خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است


اصلا باورم نمیشه .....

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۲
ستاره اردانی زاده

 


نمی دونم واقعا اینجا ها چه خبره ؟! منظورم همین  حول و حوالی خودمه ، یک عالمه چیز میز  ریخت و پاشه !اصلا اینا مال منه یا مال  کسی  دیگه ؟!؟!
واقعا  یه جاهایی  آدم با  بی نظمی  دست به خود کشی میزنه...

  دارم کم کم از اینکه اوِه نمیتونه خودش رو بکشه کلافه میشم....چرا نمیتونه ؟ چرا یک مرگ  طبیعی  سراغش  نمیاد ؟  مگه زندگی برای اوه  چیزی به جز عشق  به  سوفیا بوده ؟ و ایا زندگی جز عشق چیز دیگری نیز هست ؟یا اگه بخوام دقیقتر بپرسم به جز  عشقِ به دیگری ؟  

خُب  زندگی به نظر من منظومه ای از اخترک های کوچیک و بزرگیست که  در یک کهکشان  گرد و مارپیچ  و  بعد در یک هستی  نامحدود و به اندازه تمام خواسته های  بشر بی پایان  خلاصه می شود !.. اخترک هایی که مال تو و یا دیگرانند و شاید از بین انها  یک اخترکِ معشوق نشین وجود داشته باشد  ! ولی بی قید و شرط عشق هست .. به خودت  ، یا کسی دیگر ...


به یاد یک سوال از دوران کودکی ام افتادم... هفت هشت سالم بود که سر کلاس  ریاضی  بلند شدم و از معلمم پرسیدم :  بعد از میلیون چیه ؟؟  

جواب داد: میلیارد....

 دوباره پرسیدم:  یعنی بزرگ تر از میلیارد  دیگه نداریم ؟ معلم همون طور که پای تخته چیزی می نوشت  گفت که اعداد انتهایی ندارند.... 

 و چقدر  نهایت  زندگی به نهایت اعداد  میماند که آخرش برمیگردد به صفر  و یک و دو  و لحظه های بعد از آن ...
میدونی به نظر من هرگز روزها تکرار نمیشن این فقط تکرارِ بی تغیرِ آدم های بی تفاوتیست  که هر روز از روز پیش  پیرتر میشوند و فقط و فقط همین ! و نه چیزی بیشتر از اخم های روزانه یِ چروک ساز

(اینم یک آهنگ بی مورد !)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۰
ستاره اردانی زاده

گاهی که  رو یه یک جاده پیش می روم از این میترسم که برگردم و عقب را نگاه کنم و انچه که میخواهم را نیابم...
میترسم  سر برگردانم و شلم شوربایی را  بیابم که  نتوانم درستش کنم...
میترسم صورتم  را که برگردانم کسی  با یک کوله یِ پِر رو به رویم ایستاده باشد و از من چیزی  را طلب کند که بعد از گذشتن از این همه راه  به دستش  نیاورده و یا گمش  کرده باشم...
 و من از رشته حقوق  اصلا خوشم نمی اید ،به محاکمه کشیدن و در نهایت برگشتن و گذشته ای را که  گذشته  کاویدن  هرگز در  دادگاه  غیر منطقی من رای نخواهد اورد....
اما حالا سمت و سویی که صورتم باید به ان بچرخد  جهتِ گذشته است ...  
سوالی که پرسیده میشود این است ... ایا من کسی که  الان ارزوی بودنش را میکنم   بوده ام و هستم و یا خواهم بود  ؟
ما وقتی چیزی را آرزو میکنیم  یعنی ان چیز را دوست داریم اما، آیا این  علاقه نتیجه تداوم  اینگونه بودن در  گذشته تا زمان حال است و یایک خواسته محبوب  برای اینده ؟
و اینجاست که راه های پیش رو  هم به تمام  گردش های  سر و صورت تو اضافه میشود  و تو برای لحظه ای تامل از رفتن باز می ایستی...
این گونه وقت ها  شخصا من  نگاهی به عقب می اندازم  و میگویم من به اندازه کافی مهربان  و دلسوز بوده ام و  البته که به اندازه کافی چوبش را خورده ام  ، به اندازه کافی احترام گذاشتم و  متقابلا احترام  دیدم ،  گریه کرده ام و متقابلا زیاد و زیاد و  زیاد تر خندیده ام ، بچه بوده ام و صادق  و اما با وجود گذشت زمان هنوز بزرگ نشدم و صادق  مانده ام ، بار ها باور نشده بودم اما  در نهایت خودم خودم را اثبات کردم !  احمق بودم اما یاد گرفتم ......و در نهایتِ تمام این ضد و نقیض ها   نتیجه  گرفته ام که من مسئله سخت و پیچیده ای نیستم و به جرئت میتوانم بگویم  من برای خودم هرگز مسئله نبودم ! گاهی آدم های اشتباهی دور ادم را میگیرند و آدم را مسئله میکنند...
و اما  من گفتم نگاهی یه عقب می اندازم   یعنی  یک تک نگاه کوتاه و بعد بر میگردم و به افقم نگاه میکنم و  از انجا که درنگِ بی دلیل جایز نیست راه می افتم ..
و حالا جوابم  را میدانم .... من و رفتارم مجموعه ای از تداوم خوب بودن در گذشته ،امید و شادمانی برای اینده و همچنین  مهربان بودنِ در لحظه هستیم و اینگونه بودن ارزو نیست  فقط بودنی است که باید باور شود و  در طی مسیر به ان  چیز های بهتری اضافه گردد....
گذشته شما و هدفی که برای ایندتون دارید همگی در نقطه ای به نام حال جمع میشن و شما رو شکل میدن و جالبه که در هر لحظه یدونه از شما  وجود داره که با لحظه قبلی فرق داره چراکه که حالا همون لحظه قبلی روهم در بر میگیره  پس  سعی کنید طوری لحظه هاتون رو بچینید که پر از خوبی و امید باشه....
شما چی ؟تا به حال  فکر کردید و یا حتی ترسیدید از اینکه فکر کنید چه چیز هایی از گذشته رو با خودتون دارید و چطور از حالتون لذت میبرید والبته که چه برنامه ای برای اینده دارید یا مختصر بپرسم  مدل بودنِ شما چه جوریه ؟ 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۵
ستاره اردانی زاده

65399  کلمه را پشت سر گذاشتم ، و این اولین تابستانی  شد  که  من خودم آن را ساختم...
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۴
ستاره اردانی زاده