خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





خواب و بیداری ...

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۲ ب.ظ


اصلا باورم نمیشه .....
من تا تونستم کشش دادم اما اخر  سر بعد از حدود  یک ماه تموم شد  و این برای من اصلا قابل باور نبود که در میانِ داستان  این کتابِ جلد آبی حالا دیگه مرد منظم و قانون مندی نیست که صبح های  زمستان برف هارو سر یک ساعت معین اونم سر صبح پارو کنه ...
اوه  یک مرد عاشق بود و همین خودش را  ، ماشینِ ساب اش را ، بوی قهوه آشپزخانه اش را  و در نهایت  داستانش را  استثنایی و قابل تحسین کرده است ...
اوه یادگرفت که میتوان  بعد از سوفیای مهربانی که آینه وجود او بوده است  به عشق دیگری زندگی کرد ... او هنوز میتوانست در دنیایی متفاوت زندگی  کند اما کاری کند تا هنوز هم لبخند های رضایت سوفیا را بشنود ... 
  فکر میکنم احساساتی  که در حین این داستان بهش گرفتار شدم   باید تجربه بشن تا گرفتارتون کنن پس فقط بایک آرزو  برای این داستان  بحثش رو تموم میکنم ... برای صاحبان جدید خانه اوه آرزوی خوشبختی میکنم ....
خوب  چه خبر مبرا ؟
اتفاق خاصی نیفتاده و من از اول مهر  هر روز با یک کوله که درونش چندی کتاب است و یک جامدادیِ پر از رنگین کمان ،  میشتابم همچنان سوی سر کوچه مان ..
 مدرسه پا بر جاست ، فلسفه پا برجاست ،  خواب هم پابرجاست !!!!!
روزگار خوبیست ، میان یک مشت خر خوان ! 
دیگه از چی بگم براتون ؟ از سرماخوردگی ؟ از کتاب خاطرات سفیر ؟از باب های ثلاثی مزید ؟یا بروز دوباره هنر نمایی من  در عرصه چرت و پرت کِشی و یک شکست مفتضحانه در عرصه هنر نقاشی ؟
چطوره  اینبار از دیوار سرامیکی  کنار تختم  براتون بگم ؟! 

شب بود و من خوابیده اما  بیدار بودم  ! و داشتم فکر میکردم که چرا چند وقته که دیگه شعرم نمیاد یا بر خلاف پاییزای دیگه  امسال خیلی طبع شاعرانم گل نکرده ؟! که یکهو شعرم اومد ! اما  اوضاع برای نوشتن خیلی وخیم بود ! آخه چشمام تازه گرم شده  بود و قشنگ توی خواب و بیداری بودم .. تازه تا خرخره هم دوا جشوندگی خورده بودم یعنی در حقیقت به خوردم داده بودن ( نیازی به مشخص کردن فاعل مجهول نیست !)  اما من نهایت تلاشم رو کردم ودستام رو از زیر پتو اوردم بیرون  و رسوندمش به لبه میز کامپیوترم که بالای سر  تختم قرار داشت   و دنبال یه چیزی برای نوشتن گذشتم  اما تنها چیزی که دستم بهش رسید یه ماژیک قرمز  وایت برد بود به هر حال اهمیتی نداشت و من شروع کردم به صورت کورمال کورمال چیزی رو روی دیوار سرامیکی روبه روم نوشن توی تاریکی شب  نمیشد قشنگ فهمید که چی به چیه بنابراین فقط نوشتمش ، در ِماژیک رو بستم و دوباره انداختمش روی میز کامپیوتر و بعد خوابیدم  اما راحت و بی دغدغه یِ شعری !  شب رو خوابیدم تا اینکه صبح شد و وقتی بلند شدم و هوشیاریم و رو به دست آوردم  متوجه  شدم که چیزی که شب پیش نوشتم واقعا قابل  خوندن نیست ! اول خیلی دپرس  شدم اما بعد که یکم  به مغزم فشار اوردم و یه سر نخ هایی رو از توی اون  دست خط بیرون کشیدم  و یه چیز هایی رو هم زدم تنگش و شد یه چیزی تو مایه های  یه لکه بزرگ قهوه روی پیراهن یک مرد پیراهن سفیدِ اسکوداسوار  که رئیس یه خانه سالمندانه!اخرِشبه و چیز بیشتری برای نوشتن به ذهن یک بیمارِ خسته یِ متخیل برای نوشتن نمیرسه ! بنابراین خواب صفت متخیل رو ازم سلب میکنه و میگه بیا بگیرم بخواب !

سعی میکنم بیشتر برگردم ! 
فعلا...

(نمیدونم جرا نمیتونم متن های بلند بنویسم !؟)



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۸
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۳)

۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۹:۰۷ نجمه عزیزی
چقدر خوب مینویسی ستاره و کلا چقدر خوب و دوست داشتنی و رو به ر شدی...یه وقت فکر نکنی حواسمون نیستا!  اوه  خیلی ماهه منم دوستش داشتم البته با ماجرای حساسیتش نسبت به ماشینها خیلی همراه نشدم یعنی توی باغش نبودم!  ستاره باشی همیشه
پاسخ:
سلام خانم عزیزی عزیز...
واقعا خوشحالم کردید... تعریف شما برای من افتخار بزرگیه... واقعا حضورتون چه با کامت و چه بی کامت گرم و قابل حسه  ..ممنون که به من اعتماد کردید و من و خوندید...
میدونید نجمه خانم  درمورد بهتر شدن نوشته هام خودم بر این باورم که وقتی کیفیت ذهن ادم با کتاب خوندن بالا میره  ناخود اگاه  تغیرات به صورت ریز و مورمورگونه ای توی وجودش و من جمله بچه های کوچک وجودش یعنی کلمات پدیدار میشن ...
ماشین اوه یکی از نماد های ثبات اوه بود ...من دوسش داشتم بازی جالبی برای ذهنم را انداخته بود...
ممنون که هستید...
۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۶ محمد مقیسه
به توصیه تون درباره این کتاب حتما گوش می‌دم
متوجه شدم. راستش این ترسو منم دارم. اما خب میشه بهترش کرد. باید به توصیه های آقای پاکزاد گوش بدیم ;)
پاسخ:
;)
۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۵ محمد مقیسه
چقدر تعریف این کتاب رو شنیدم اخه. انقدر که در مقابل شنیدن اسم اوه و نخریدنش مقاومت کردم فلسطین مقاومت نکرده :)
و یه چیز دیگه...
کوتاه نویسی بنظرم خیلی بهتر از طولانی نوشتنه. کارت درسته!
پاسخ:
میدونید این کتاب  واقعا صبر و حوصله میخواد تا قشنگ فهمیده بشه نباید سری سری گرفتش ... به نظر من که حتما امتحانش کنید...من خیلی دوسش دارم..
اخه دوست دارم هنر بلند و باکیفیت نوشتن رو هم به دست بیارم... در حقیقت وقتی میبینم نمیتونم بلند بنویسم یکم ترس ورم میداره که نکنه خلاقیتم داره ته میکشه!
نظر لطفتونه:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی