خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





ادامه جی جی جی جینگ!

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۳ ب.ظ

روز اول  نه از روز دوم بعد از تعطیلات  عید  امتحانای میانترم  ما با حجم بسیار زیادی  شروع شد !!  سرسام آور  و نفرت انگیز ! هر روز  هفته  از شنبه  تا چهار شنبه  امتحان  داشتیم  و هیچکدوم  رو نمی شد  کنسل کرد چون امتحانای  هماهنگی بود که  دفتر اعلام کرده  بود . تا همین  اواسط  اردیبهشت ماه داشتیم  امتحان  های بی خودیی رو می دادیم  که  بیشتر از نصفیش  صحیح نشد چون  معلما  می دونست چه افتضاحی به بار آوردیم  .

 

در همین حین و حوالی بود که کلاس زبان  هم  بالاخره بعد از یک عالمه  دنگ وفنگ شروع شد و تونستیم فعلا یه  جلسه توی هفته   رو جور کنیم و بریم کلاس   که البته همینشم غنیمته !

 

 اتفاق  جالب دیگه ای که افتاد آشنایی من  با خانم  بهناز زحمتکش  بود  دختر  با انرژی  خلاقی که  کارگردانه  اگه  بخوام  درمورد  کارایی که انجام  دادن  براتون بگم باید یه  پست مفصل  بنویسم  پس بهتون پیشنهاد میکنم برید و پیج اینستاشون رو نگاه کنید مثل یه  کارنامه از  فعالیت های هنریشونه .

 

آشنایی من با ایشون اینطوری بود که   مادرم  به  عنوان  بافنده  میرفتن  باغ دولت آباد که  قالی  ایشون که  یه کار هنری مفهومی بوده رو ببافن ، این پروژه  هنری به  این  صورت بوده که توی عید  این  قالی  رو  دار کردن  و یه  فیلم  ساختن که توی اون  یه مرد  یه آسیاب سنگی رو  میچرخونه  و با پراژکتور این  فیلم رو  روی  تون های  سفید رنگ قالی  که یه  خانم  در حال  بافتن اونه  نمایش میدن ، در حقیقت میخواسته که برابری  زحمت کشیدن های مرد وزن  و ارزش و نقش هرکدومشون توی زندگی رو  بیان کنه که خب به  نظر من عالی اینکار رو به نتیجه رسوندن  !  نمایش این  اثر برای  طول مدت  عید نوروز توی خونه صدوقی بوده و بازدیدکنندگان  زیادی هم داشته  اما  توی  باغ دولت  آباد   دیگه از نمایش فیلم و اینا  خبری نبود  بلکه  فقط به  منظور تموم کردن  قالی و بازدید توریست ها به این  مکان  منتقلش کردن در حقیقت  منافع  فروش این  قالی برای  حمایت از زنان  سرپرست خانوار( با  بی سرپرست اشتباه نگیرید !!!!!) هستش  و مردم  هم میتونستن با خریدن  رج های  قالی  در این  نذر شریک بشن  که البته اجباری  نبود ولی  خیلی ها ( مخصوصا  خارجی ها وقتی میفهمیدن که  این  کار هنری به  چه منظوری  راه اندازی شده ) کمک کردن   اما  قسمت  جالب  قضیه برای من  جنبه  گردشگریش بود !  تقریبا من چهار روز همراه  مامانم  رفتم باغ  دولت آباد و روزی نبود که توریست های خارجی نیان برای  بازدید و وقتی براشون توضیح  میدادیم  خیلی  خوششون  میومد و بیشتر  کمک ها  رو هم همین  توریست  خوشگل خارجی ها میکردن ، خلاصه که شخصا دلم  برای حرف زدن باهاشون قنج میرفت  همشون  از  سفر به  ایران  راضی بودن  و کشورمون رو از لحاظ فرهنگی و هنری و طبیعی و تاریخی خیلیلیلیلی  غنی میدونستن  .

 

 مثلا یک  جفت  آلمانی بودن که  کوه نورد بودن و دومین  باری بود که  میومدن ایرانو میدیدن.

 

یه دختر  فرانسوی که  فارسی میدونست و  انگاری که یه مدت هم برای تحصیل و اینا ایران بوده رو هم دیدم که مادر و پدر و شوهرش رو  آورده  بود که ایران و بهشون نشون بده  حرف زدن باهاش برام جالب بود.

 

از چینی های زبون نفهم هم که نگم براتون فقط با اون دوربین های  خفن  عکاسیشون چریک و چریک از ترک  دیوارم  عکس میگرفتن  با اینکه خیلی شبیه هم بودن اما  خیلی مهربون  به نظر میومدن.

 

ررررراستی اون خانم ژاپنیه که  انگلیسیش خیلی خوب بود رو خیلی  دوست داشتم  یه عالمه باهم حرف زدیم  باحال بود خیلی ناز  و ریز ریز میخندید.

 

 یه  خانم  نیوزیلندی پیر هم   وقتی  بافنده ها رو  پشت قالی دید یه کارت  از توی کیفش بیرون آورد و داد دستم  که نشون میداد  بافنده شال های دست باف  توی  نیوزیلنده   لهجش خیلی جذاب  بود.

 

یه آقای آلمانی تنها  ، که قدش خخخخخیلی بلند بود هم  همون روز  دیدم  دلم  براش سوخت هیچکی همراش نبود که ازش عکس بگیره :(

 

دوتا خانم هلندی باحال هم بودن که  اصلا  عاشق  قالی شده بودن   حدودا  نیم  ساعت  زیر و بالای  قالی رو  نگاه  میکردن و  هی سوال میپرسیدن واقعا دوتا دوست جیگر بودن.

 

خیلی توریست اومد و رفت اما  اینا  جیگر ترین  توریست هایی بودن که الان  توی خاطرم  هستن 

 

خلاصه که  الان  دیگه  چون  قالی رو  منتقل کردن خونه حیران  در  نزدیکی  زندان اسکندر  راهمون دور شده  دیگه نمیتونم  بریم  ولی  احساس  میکنم آشنایی  و ارتباط  با  بهناز( چون واقعا انرژی مثبت  ، خلاق  ، پر تلاش و یه الگوی  خوب هنری  می دونمش ) و حرف زدن  با توریست های خارجی  خیلی  روی اعتماد به نفسم   تاثیر  مثبتی  گذاشته  چون واقعا  وقتی باهاشون حرف میزدم  احساس خوبی داشتم انگار این واقعا کاری بود که من براش  ساخته شده بودم  و از توضیح دادن  خسته نمی شدم ، دنبال ارتباط های  تازه میگشتم و  فکر  می کنم این قضیه  دیدم رو نسبت به  اتفاقات اطرافم  تغییر داده ! حتی می دونید الان  مصمم شدم که  کاری  که برای من  مناسبه حتما باید توی  حوزه  توریست و زبان و ارتباطات  ، مخصوصا از نوع اجتماعی باشه و البته که با چاشنی خلاقیت و هنر  ، احساس میکنم  دوتا راه برای آیندم پیش روم  دارم  یکی خلاقیت و نوشتن  و دومی  زبان و گردشگری و هرچی که مربوط به این  حوزه باشه .

 

فعلا به همین  جا بسنده میکنم تا  نه خودم خسته بشم نه شما ، دوست دارم  پست بعدیم رو  به عنوان یه تمرین برای واضح و مفصل نویسی  منتشر کنم  پس بزارید قضیه ی  روزی که مسابقات فرهنگی هنری داشتم رو  ( سعی کنم تا )  یه مدل دیگه ای  براتون  تعریف کنم.

 

 


ممنون :)

 


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۷
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۲)

۰۹ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۴ سارا درهمی
چقده جاااولب. کاش همون موقع مینوشتی ما هم میرفتیم میدیدیم :(
.
ستاره تو  فرهنگی هنری بودی؟ چه رشته ای؟ چه بد شد میتونستیم ببینیم همدیگه رو :(
پاسخ:
سلام خوشگل خانم
کجایی  کنکوری کوچک؟!(عموم از همین الان شروع کرده اینجوری صدام میکنه!)
اصلا هاگیر واگیر بود اون موقع ...تازه چیز جالبی ندلشت فقط قالی میبافتن ..... من خودم وقتی اورده بودنش توی باغ دولت اباد رفتم اونجا و این قضایا پیش اومد اصل نمایش و ارت ورکشون  همون عید بوده که خب تموم شده بود فکر نکنم به غیر از قیافه توریستا چیز جالب توجه دیگه داشته بوده باشه!

اره منم مسابقات اومدم  رشتم شعر بود  اتفاقا دیدمت باهات فقط دوتا کلمه  حرف زدم  راستی تبریک نقاشی رنگ روغن اول شدی بلا  :)  حدس میزدم برای اختتامیه نمونی ..
ایشااله پست بعدی  میخوام قشنگ توضیح بدم اگه خدا بخواد  :)
این نوشته تون هم مثل نوشته های قبلیتون عالی بود...
برعکس من هنر داستان گوییتون فوق العاده است.
من که وقتی داستان میگم اصلا قاطی پاتی میشه و نمیتونم خوب منظورمو با داستان منتقل کنم.
برای تمرین واضح نویسی هم من توئیتر رو پیشنهاد میدم. به خاطر داشتن محدودیت کاراکتر شما مجبورید ایده تون رو خیلی ساده و کوتاه بنویسید و به خاطر محیط صمیمی و نخبگانی اونجا، هر اشکالی که داشته باشین دوستان بهتون گوشزد میکنند و واقعا باعث پیشرفت میشه.
اگه اومدین توئیتر خوشحال میشم که من رو هم دنبال کنید:
MahdiQasemi270
پاسخ:
من که اصلا نثر خودمو از لحاظ واضح بودن قبول ندارم یه سری به وبلاگ دوستای  من بزنید متوجه میشید منظورم چیه واقعا دوست دارم اونجوری واضح و مفید بنویسم 
به نظر من واضح نویسی فقط تمرین میخواد  
درمورد فضای توییتر زیاد خبر ندارم که چه جوریه و دقیقا کارش چیه و با چه هدفی راه اندازی شده  فقط میدونم به دلایل احمقانه ای فیلتره در حالی که  نصف مسئولای کشورمون و کشورشون و اینا توش صفحه دارن و ابزار سیاسی هم محسوب میشه... و همچنین از دوستانمم شنیدم و دیدیم که محیط مناسبی برای انتشار جملات قصار و کوتاهه...
ممنونم از راهنماییتون  ایشااله بعد از امتحانا  میرم تو فکرش 
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی