ادامه جی جی جی جینگ!
روز اول نه از روز دوم بعد از تعطیلات عید امتحانای میانترم ما با حجم بسیار زیادی شروع شد !! سرسام آور و نفرت انگیز ! هر روز هفته از شنبه تا چهار شنبه امتحان داشتیم و هیچکدوم رو نمی شد کنسل کرد چون امتحانای هماهنگی بود که دفتر اعلام کرده بود . تا همین اواسط اردیبهشت ماه داشتیم امتحان های بی خودیی رو می دادیم که بیشتر از نصفیش صحیح نشد چون معلما می دونست چه افتضاحی به بار آوردیم .
در همین حین و حوالی بود که کلاس زبان هم بالاخره بعد از یک عالمه دنگ وفنگ شروع شد و تونستیم فعلا یه جلسه توی هفته رو جور کنیم و بریم کلاس که البته همینشم غنیمته !
اتفاق جالب دیگه ای که افتاد آشنایی من با خانم بهناز زحمتکش بود دختر با انرژی خلاقی که کارگردانه اگه بخوام درمورد کارایی که انجام دادن براتون بگم باید یه پست مفصل بنویسم پس بهتون پیشنهاد میکنم برید و پیج اینستاشون رو نگاه کنید مثل یه کارنامه از فعالیت های هنریشونه .
آشنایی من با ایشون اینطوری بود که مادرم به عنوان بافنده میرفتن باغ دولت آباد که قالی ایشون که یه کار هنری مفهومی بوده رو ببافن ، این پروژه هنری به این صورت بوده که توی عید این قالی رو دار کردن و یه فیلم ساختن که توی اون یه مرد یه آسیاب سنگی رو میچرخونه و با پراژکتور این فیلم رو روی تون های سفید رنگ قالی که یه خانم در حال بافتن اونه نمایش میدن ، در حقیقت میخواسته که برابری زحمت کشیدن های مرد وزن و ارزش و نقش هرکدومشون توی زندگی رو بیان کنه که خب به نظر من عالی اینکار رو به نتیجه رسوندن ! نمایش این اثر برای طول مدت عید نوروز توی خونه صدوقی بوده و بازدیدکنندگان زیادی هم داشته اما توی باغ دولت آباد دیگه از نمایش فیلم و اینا خبری نبود بلکه فقط به منظور تموم کردن قالی و بازدید توریست ها به این مکان منتقلش کردن در حقیقت منافع فروش این قالی برای حمایت از زنان سرپرست خانوار( با بی سرپرست اشتباه نگیرید !!!!!) هستش و مردم هم میتونستن با خریدن رج های قالی در این نذر شریک بشن که البته اجباری نبود ولی خیلی ها ( مخصوصا خارجی ها وقتی میفهمیدن که این کار هنری به چه منظوری راه اندازی شده ) کمک کردن اما قسمت جالب قضیه برای من جنبه گردشگریش بود ! تقریبا من چهار روز همراه مامانم رفتم باغ دولت آباد و روزی نبود که توریست های خارجی نیان برای بازدید و وقتی براشون توضیح میدادیم خیلی خوششون میومد و بیشتر کمک ها رو هم همین توریست خوشگل خارجی ها میکردن ، خلاصه که شخصا دلم برای حرف زدن باهاشون قنج میرفت همشون از سفر به ایران راضی بودن و کشورمون رو از لحاظ فرهنگی و هنری و طبیعی و تاریخی خیلیلیلیلی غنی میدونستن .
مثلا یک جفت آلمانی بودن که کوه نورد بودن و دومین باری بود که میومدن ایرانو میدیدن.
یه دختر فرانسوی که فارسی میدونست و انگاری که یه مدت هم برای تحصیل و اینا ایران بوده رو هم دیدم که مادر و پدر و شوهرش رو آورده بود که ایران و بهشون نشون بده حرف زدن باهاش برام جالب بود.
از چینی های زبون نفهم هم که نگم براتون فقط با اون دوربین های خفن عکاسیشون چریک و چریک از ترک دیوارم عکس میگرفتن با اینکه خیلی شبیه هم بودن اما خیلی مهربون به نظر میومدن.
ررررراستی اون خانم ژاپنیه که انگلیسیش خیلی خوب بود رو خیلی دوست داشتم یه عالمه باهم حرف زدیم باحال بود خیلی ناز و ریز ریز میخندید.
یه خانم نیوزیلندی پیر هم وقتی بافنده ها رو پشت قالی دید یه کارت از توی کیفش بیرون آورد و داد دستم که نشون میداد بافنده شال های دست باف توی نیوزیلنده لهجش خیلی جذاب بود.
یه آقای آلمانی تنها ، که قدش خخخخخیلی بلند بود هم همون روز دیدم دلم براش سوخت هیچکی همراش نبود که ازش عکس بگیره :(
دوتا خانم هلندی باحال هم بودن که اصلا عاشق قالی شده بودن حدودا نیم ساعت زیر و بالای قالی رو نگاه میکردن و هی سوال میپرسیدن واقعا دوتا دوست جیگر بودن.
خیلی توریست اومد و رفت اما اینا جیگر ترین توریست هایی بودن که الان توی خاطرم هستن
خلاصه که الان دیگه چون قالی رو منتقل کردن خونه حیران در نزدیکی زندان اسکندر راهمون دور شده دیگه نمیتونم بریم ولی احساس میکنم آشنایی و ارتباط با بهناز( چون واقعا انرژی مثبت ، خلاق ، پر تلاش و یه الگوی خوب هنری می دونمش ) و حرف زدن با توریست های خارجی خیلی روی اعتماد به نفسم تاثیر مثبتی گذاشته چون واقعا وقتی باهاشون حرف میزدم احساس خوبی داشتم انگار این واقعا کاری بود که من براش ساخته شده بودم و از توضیح دادن خسته نمی شدم ، دنبال ارتباط های تازه میگشتم و فکر می کنم این قضیه دیدم رو نسبت به اتفاقات اطرافم تغییر داده ! حتی می دونید الان مصمم شدم که کاری که برای من مناسبه حتما باید توی حوزه توریست و زبان و ارتباطات ، مخصوصا از نوع اجتماعی باشه و البته که با چاشنی خلاقیت و هنر ، احساس میکنم دوتا راه برای آیندم پیش روم دارم یکی خلاقیت و نوشتن و دومی زبان و گردشگری و هرچی که مربوط به این حوزه باشه .
فعلا به همین جا بسنده میکنم تا نه خودم خسته بشم نه شما ، دوست دارم پست بعدیم رو به عنوان یه تمرین برای واضح و مفصل نویسی منتشر کنم پس بزارید قضیه ی روزی که مسابقات فرهنگی هنری داشتم رو ( سعی کنم تا ) یه مدل دیگه ای براتون تعریف کنم.
ممنون :)