خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





وقتی که فکرش رو نمیکنی...

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۳۲ ب.ظ

صبح بود ، یه صبح معمولی و خسته کننده مثل سایر صبح های ایام عید و من تصمیم گرفته بودم بعد از یک عالمه بی نتی بالاخره آخرین نوشتم رو به اشتراک بگذارم؛ پس بلند شدم و با انگیزه و رویی گشاده دست و روم و شستم و دلنشین صبحونه خوردم ... همه چیز خیلی قشنگ و مجلسی پیش میرفت و من با یه لیوان چایی تازه دم در دست به سمت اتاقم رفتم تا اون صفحه روشن پر فایده رو باز کنم ،توی یکسال گذشته واقعا به دردبخور ترین وسیله زندگی من  لبتابم بوده به طوری که کلی ایده های نو و ناز رو موقع ور رفتن با همین دوست چموش برقی  به دام انداختم ...

بله توی یکسال گذشته بهترین مسکن برای من شنیدن صدای تق تق برخورد انگشتام با کلید های کیبورد سفید نازنینم بوده،  اما اون صبح نسبتا معمولی خیلی اب زیرکاه تر از این حرفا بود ...

لبتاب رو به برق زدم و روشنش کردم  و فن پر سر و صداش شروع به چرخیدن کرد، استارت و قضایاش خوب پیش رفت و صفحه دسکتاپ با اون برق توی نگاش بهم سلام کرد ولی همین که دستم به موس خورد همه چیز به هم خورد  صفحه نمایش پرید  و یه عالمه عدد و کد و زهر مار  وسط صفحه نمایش پیدا شد ، و از اون لحظه تا به الان با تمام مجاهدت های من در مسیر درست کردنش من دیگه نتونستم  روی صفحه دسکتاپم رو ببینم و با توجه به اینکه الان تعطیلاته و هیچ تعمیرکاری این دور و بر نیست باید صبر کنم تا بعد از تعطیلات .....

دردآوره انگار که همه زندگیم پریده و تموم ایدهام رفته زیر اوار ... امیدوارم که بتونم دوباره به دستشون بیارم...

و این بود قضیه ای که باعث شد برای فکر کنم دومین بار در نهایت انزجار  با گوشی پستی رو بنویسم و اعلام زنده بودم بکنم راستی سال نوتونم مبارک  انشاالله که صد سال بهتر از این سالها اونم خیلی بهتر از این سالها !

درمورد سیل و بدبختی و رانش زمین و زلزله و این قضایا حرفی برای گفتن ندارم فقط اینکه خیلی ناراحتم  و خیلی متاسفم و متاثرم که  نمیتونم هیچکاری بکنم ...

شاید دعا...

شاید یکم امیدوار بودن...

شاید نمیدونم چی... شما بگید😟

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۱۳
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۴)

خیلی اتفاق عصبانی کننده ایه ! اما به چشم یه نشونه بهش نگاه کنین .
شاید این پیام رو براتون داره که به ایده های قبل متکی نباشین و مطمئن باشین ایده هاتون اونقدددررر زیادن که با از بین رفتن یه سریاشون اتفاقی نمی افته ...



پاسخ:
راست میگی پارادوکس عزیزم... حالا که این نکته رو گفتی دارم فکر میکنم  شاید من خیلی به ایده های نصفه و نیمه خودم مغرور و مطمئن شدا بودم...

شک خوبی بود...
فکر کنم کم کم باید رکود در بیام...
؛)
امیدوار باشید، حتما درست میشههه
اگرم درست نشه یه نشونس!
پاسخ:
فعلا که خیلی سست و بی اراده شدم تعطیلاتم که هست و قشنگ داره داغونم میکنه...
ممنون به خاطر امیدتون 
لپ تابتون درست شد خانم اردانی زاده؟
با گوشی نوشتن قابل تحمل نیست!
پاسخ:
نه بابا 
فعلا که دارم زجر میکشم باورتون نمیشه کلی ایده توی اون لبتاب ذخیره کرده بودم الان خیلی نا امیدوارم:(
مبارکه، سیزدتون رو اینجا بدر کردین :)
ایشالا که درست میشه.
برای سیل هم غصه که نمیشه خورد. فایده نداره. فقط دعا کنیم

پاسخ:
ممنون...
نمیدونم والا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی