خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





یک غریزه !

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ


امروز صبح  که چشم باز کردم یه  احساس خاصی داشتم  ، انگار که یکی با پتک زده بود توی کَلَم تا بیدار بشم، اما وقتی چشمام رو  باز کردم هیچ  مزدور پتک به دستی توی اتاقم نبود حتی مامانم با دمپاییش رفته بود خرید پس اون حس  خشنی  که یکهو من و بیدار کرد  چی میتونست باشه ؟!؟!؟    شاید خواب بد دیده بودم و یادم نمیومد یا شاید  فاطمه سر به سرم گذاشته بود و من نفهیده بودم ، ولی هر طوری که بود تا یه ربع همونطور توی تخت خوابم نشسته بودم  و بی هیچ  هدف خاصی به پتوم زل زده بودم  و برای خودم  فکر میکردم ، میپرسید درمورد چی ؟! خب  همه چی ! اما بیشتر درمورد دزیره و ناپلئون و بناپارت و ژوزفین ! داشتم درمورد ادامه داستان برای خودم خیال پردازی میکردم که یک دفعه صدای  خمیازه  خواهرکوچیکم رو از توی حال شنیدم ، پس دیگه واقعا وقت بلند شدن بود بنابراین با همون حس  سنگینی که  توی سرم داشتم از  رخت خواب دل کندم و رفتم تا دست و صورتم رو بشورم ،بعدم گوشیم رو چک کردم اما  از  همون اول صبح یه حس کرخی همراه با دل شوره افتاده بود توی وجودم و اصلا حوصله نداشتم هیچکاری بکنم حتی نمیخواستم برم ببینم توی اینستا چه خبره در حقیقت دوست داشتم برگردم  اتاقم و بگیرم بخوابم  که یکهو همینجوری اتفاقی از خودم  پرسیدم  نکنه امروز تولدی  ، عزایی ، سالگردی چیزیه که من اینجوری  منقلبم !!!؟ اخه همیشه وقتی یه اتفاق اینجوری میوفته من و حس ششمم پریشون و سردرگم و بلاتکلیف میشیم گفتم بزار برم تقویم رو یه نگاه بندازم شاید ....

 ولی همین که خواستم برم  تقویم  رو نگاه کنم  مامانم از در اومد تو و با لحن شاکیانه یِ همیشگیش گفت هنوز شما  ها  خوابید ؟؟!؟!؟! بلند شید! بلند شید! بیاید صبحونه که امروز خیلی کار داریم!!فقط یه هفته دیگه تا عید  مونده  و هنوز آشپزخونه رو نریختم بیرون !

من و حس ششم و حال منقلبم قشنگ دُزاریمون افتاد که  قضیه از چه قراره !  عید و دامبل و دیمبولاش تو راه بود اما  چیزی که از عیدبه ما  نزدیک تر بود خونه تکونی قبل از اون بود ! و فعل جَمعی که مامانم  به کار برده بود نشون از اون میداد که باید دستمال رومیبستم به سر و کمر همت و میبستم اما میدونید  قضیه  دلهره من حتی  بعد از تموم شدن  بشور بسام مامانم توی آشپزخونه  همچنان ادامه داشت ...

خداروشکر که مامانم زیاد  به  خونه تکونی معتقد نیست و کلا همینجوری  به یه ظاهر سازی و تمیزکاری  سطحی  قانعه بنده خدا و اینجوری شد که کار اشپزخونه  تقریبا تا ظهر  تموم شده بود !  ولی امان از اون حس مزخرفی که مثلِ کَنه من رو ول نمیکرد اخه یکی نیست بگه  غمی غصهای بغضی چیزی اگه بود آدم یه طوری با دوتا اهنگ خزعبل  رفعش میکرد  اما وقتی نمیدونی  چته و چرا هی از این  طرف خونه میری اون طرف خونه  و دور اتاق الکی راه میری و وراجیت دوبرابر همیشه گل کرده ،هیچکاری نمیتونی بکنی ..... اما بالاخره  توان جسمانی ادم هم تا یه جایی  حوصله راه رفتن داره  و همین باعث شد که بالاخره بشینم پشت میز کامپیوترم و دفترم  رو که روی میز بود ، باز کنم تا یه مطلب برای وبلاگم از توش پیدا کنم اما وقتی دفترم رو باز کردم  با حدودا بیستا صفحه سفید اخرش رو به رو شدم ! همون صفحه های سفیدی که  به خودم قول داده بودم تا  امسال تموم نشده باید پُرشون کنم . خُب نمیشه گفت ناراحت شدم  اما از دست خودم خیلی حرص خوردم و عصبانی شدم  که چرا به قولی که به خودم دادم عمل نکردم ! بعد اون شیطونِ اهمال کار درونم یه لحظه  انگار که تازه از خواب بیدار شده باشه توی مغزم جهید و خوند : حالا تمومش میکنی هنوز یه هفته وقت هست تا عید !  منم با یه نگاه  پر از  این مفهوم که " برو بابا بزار باد بیاد " به شیطون سیاه و قرمزی که روی شونه چپم نشسته بود نگاه کردم و از اونجایی که خیلی آدم لجبازی تشریف دارم شروع کردم به نوشتن اما هنوز چار پنجتا صفحه بیشتر ننوشته بودم که دینگ دینگ ! یه صدایی از ته حلق گوشی  مذمومم بیرون اومد  .... 

برخلاف استقامت من در برابر شیاطین درونی  مقاومت من در برابر شیاطین بیرونی از جمله تخمه  ،کشک و موبیال ببببببسیار سست و لغزنده میباشد زین جهت  قلم و گذاشتم زمین و موبایل رو گرفتم دستم بعد از دیدین چنتا پست اینستاگرامی  یکهو دیدم چنتا از بچه های بیان هم  وبلاگاشون رو به روز کردن  بنابراین پا شدم رفتم بازدیدشون . 

در خلال همین  دید و  بازدید ها  بازم همون حس مرموزی که از سر صبح باهام بود رو با خودم داشتم  تا اینکه بعد  از خوندن  جدید ترین پست ها  یه لحظه  یه چیزی به ذهنم خطور کرد و با خودم اینجوری تجزیه وتحلیل میکردم  که  انگار  همه دارن  خودشون رو برای نوروز اماده میکنن حتی اونایی که درمورد  رسیدن بهار و نوروز و خونه تکونی صحبتی نکردن و متن ادبی نذاشتن هم  دارن درمورد تغیر صحبت میکنن  بعضی ها هم که  شروع کردن به جمع و جور کردن تمام  کار  هایی که توی سال گذشته انجام دادن  و خواستن تا تغیر و تحولاتشون رو  به صورت یه نتیجه گیری از سالی که گذشت توی یه پست بنویسن و نشونه های این تغیرات توی اغلب نوشته های دم عیدی  که حتی به عید هم مربوط نمیشد به صورت غیر مستقیم معلوم بود و خلاصه که به قول معروف بوی عید میومد  از هر دری و وبلاگی !

ولی وایسا ! یه چیزی اینجا  خیلی بیش از حد  قاعده مند به نظر میاد ! و اون اینکه همه اعم از پیر و جوون  و دارا و ندار شروع کردن به تغیر دادن  و تغیر کردن  اما چه چیزی باعث این  وحدت همگانی بینشونه ؟

وقتی یه لحظه از بالا به قضیه نگاه کردم یه گلوله بزرگ  از مردم  پر جوش و خروش رو دیدم که فاصله زیادی از عید ندارن  ، عیدی که  تازه شدن روح و جسم  طبیعت رو باهم برای  طبیعتی که ما آدم ها هم عضوی از اون هستیم  به ارمغان میاره !  

بله !  راز بدو بدو های ما  ( مخصوصا ایرانی ها )  وقتی که به بهار نزدیک میشیم همینه ! خیلی از ماها دوست داریم با طبیعت همراه بشیم و لباس نو بپوشیم  ، شکوفه سفیدی به موهامون بزنیم و یه اخلاق  خوب و سبز  به خودمون اضافه کنیم و یا شاخه  های خشک زندگیمون  رو حرس کنیم  تا با اومدن بهار جوونه های  شادابی جای اون ها رو بگیره ! 

نمیدونم این نظر درسته یا نه  اما فکر کنم ما انسان ها هم به عنوان یه عضو تاثیر پذیر و همچنین بسیار تاثیر گذار در طبیعت  دارای یه غریزه هایی هستیم که در اون با همه ی اجزای طبیعت  مشترک و هماهنگیم ، غریزه ای که با سر رسیدن بهار  بیشتر از سایر مواقع در تمام ظواهر طبیعت  و قلب واحد و رنگارنگ اون پدیدار میشه ، غریزه ای به نام تغیر...

 درسته که همه ما بسته به تیپ شخصیتیمون از تغیر خوشمون نمیاد  و بعضی ها ثبات رو بیشتر ترجیح میدن  اما بهار انگار  اومده تا به زور هم که شده بعضی از کینه ها رو دور بریزه  و  لطافت نسیم صمیمیت رو توی گوش ما انسان ها زمزمه بکنه ...

بله این فکری بود که به ذهن من خطور کرده بود و در حقیقت اگه ازش با عنوان یه راه حل یاد کنم  مغالطه نکردم چون حالا  میدونستم  با اون حس سردرگمی و مرموزی که از صبح  با پتک من و از  خواب بیدار کرده بود چیکار کنم  پس گوشیم رو یه جای  دور از دسترس گذاشتم و شروع کردم به  سیاه کردن  پونزده صفحه سفید اخر دفترم ! 

 و حالا من  در اخرین روز های سال 1397  مطمئنم که بهترین  وسیله ها  برای تغیر کردن و بعد تغیر دادن رو توی این سال پیدا کردم و اون دوتا ، مطالعه و نوشتن هستن !!

شما بهترین وسیله برای تغیر رو چی میدونین ؟!


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۲۶
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۳)

راست میگین ! بهار که میاد همه مون ناخود آگاه می ریم سراغ تغییر و بهتر شدن 
و کمتر کسی هست که توی عید بی تفاوت باشه ...

من برای تغییر حتما باید بنویسم ... حتما باید بخونم و حتما باید یه سری فیلم انگیزشی ببینم و امیدوار بشم ...
وگرنه سردرگمم و نمیدونم از زندگیم چی میخوام 

امیدوارم سال جدید برای همه مون خوب و قشنگ و خوب باشه :)
پاسخ:
چه عالی...
منم امیدوارم  این حال و هوایی که مثل خواب زمستونی میمونه بالاخره با اومدن بهار از کلمون بپره و اوضاع بهتر بشه
سال پر کلمه ای رو براتون ارزو میکنم...
ممنون 
موفق باشید
بعلههه😁😆🤣
پاسخ:
فک کنم الان  درستش کنم خیلی ضایع باشه نه؟
واقعا فقط و فقط خوندن و نوشتن!
راستی تغییر 😉😁
پاسخ:
مرسی پرنیان جان....
اینجوری گفتم که بهتون یه مثال از اشتباه  لپی رو نشون بدم والا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی