شوخی شوخی ، جدی شد !
اولش فکر نمی کردم تاثیر گذار باشه تنها میخواستم جنمم رو نشون بدم و بگم منم بلدم !!
باورم نمیشد با یک وب گردی ساده اینجوری گرفتار بشم ، به معنای واقعی کلمه ، شوخی شوخی جدی شد !
روزای اول زیاد حالم و خوب نمیکرد در حقیقت همش عذاب بود اما یکی هی میگفت اگه چهل روز بگذره عادت میکنی اون وقته که وقتشه و بعدش تویی و فضا و فضا و فضا ...
خُب باورم نمیشد ، من تا به اون لحظه راه های زیادی رو امتحان کرده بودم که هیچکدوم واقعا یک راه نبودن! چرا اینبار دست رد به سینه ، شاید یک بیراهه دیگر نمیزدم ؟ هر چی باشه امتحانش ضرری بیشتر از قبلی ها نخواهد داشت...
و اینطوری شد که قلم رو برداشتم و روی یک صفحه سفید نوشتن رو استعمال کردم ...
روز اول نه کاغذی اتش گرفت و نه دودی بلند شد و تمام موشک های کاغذی اَم که به سمت فضا پرتاب کرده بودم به زمین سقوط کردند ، روز بعد سخت تر شد و ذهن درد عجیبی در تمام مدت روز به من فشار می اورد..
روز های بعد ساقی ام کمکم میکرد ، تشویق به کشیدن گفت و گو های ذهنی ام روی صفحه کاغذ ،جدال با کیبورد ، معرفی فدائیان راه قلم و یکهو نمیدونم چی شد که یک ماه به سر شد ...
حالا توی فضام و حالم خوبه و دوست دارم تا این حال خوب رو ادامه بدم یعنی نمیتونم که ادامه ندم !! و اینطوری شد که من یک معتادِ بی سرپایِ قلم شدم !