خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





چند وجهی اند ؟

چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۳ ب.ظ

جلو می آیند و میپرسد : چرا تنهایی ؟ 
به خودم می آیم و میبینم یکی از همان کَس هایی که از دور، دوست من خطاب میشود جلوی من ایستاده ...  دوباره پرسید: میریم بگردیم نمی آی؟
دوست داشتم قبول کنم  طرف مقابلم خیلی با معرفت تر و با شعور تر ازهمه آن همبازی های دوران کودکی بود که حالا باید به زور به ان ها سلام میکردی .
 در عین حالی که دوست داشتم تخیلاتم را بلند بلند برای کسی بگویم و او به من از روی  شگفتی بخندد ،  به دسته بلندی از دختران که از دور دوست من خطاب میشدند و حالاقرار بود همراه ان ها بیرون برویم فکر کردم...
 آن ها ادم گوش دادن نبودند ....خیلی هاشان فقط حرف میزدند .. خیلی هاشان خیلی واقعی بودند و وقتی میگفتی تخیل میگفتند تشدیدت کو ؟
من ادم  قواعد حساب شده ذهن ان ها نیستم ... من با کسانی که فکر میکنند همه باید مثل خودشان  راز های نگو و نپرس داشته باشند  ابم توی یک جوب نمیرود ....
 من ادم راحتی هستم که هیچ از  لباس های مد روز نمیفهمم  و برای من تا ابد  پیژامه بهترین نشانه خوش یمنی است ...
  دست هایش  که حالا دست هایم را به تمنای بلند شدن گرفته بود نگاه کردم ، دستانم را از میان دستان او بیرون کشیدم و  اینبارمن  دستانش را اسیر کردم و گفتم  : ممنون  بعدش هم یک دروغ بی سر و شاخ و دم که نمیدانم چه بود ..
بلقطع او خیلی مهربان تر از این حرف هاست .. اگر خودش تنها بود مطمئنا تمام شب را با او قدم میزدم  و بلند بلند تخیل میکردم و میگذاشتم که مهربانی ، مثل او به من بخندد ...اما دوست نداشتم من و ایده هایم به سخره کسانی گرفتار شویم که  حتی خودشان هم نمیدانند چند وجهی اند ...
 آن شب سر کوچه در هوای نیمه شب تابستان  تنها ماندم و از سکوت کوچه یِ تنها لذت بردم ...ان شب بیشتر از  تخیل به این فکر کردم که چطور ادم های خودم را بسازم ....
تنهایی خیلی لذت بخش تر از  سر و کله زدن با یک عالمه آدم است که همه شان فکر میکنن در مرکز عالم ایستاده اند....


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۱۷
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی