نزدیک ترین شانه...
سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ق.ظ
در جدال با مشغله های
ذهنی ، روزمره ها و تمام اطرافت
چه کار میکنی؟ مصالحه یا دعوا ؟! تا به حال مقصر را هم پیدا کردی ؟
راه حل من در برابر سر و صدا های داخل مغزم این است :
من همه گزینه ها روی
میز را پایین میریزم و به
جای حرف زدن با کسی یا انیسی ، کمی ساکت مینشینم ودر
حالی که گونه ام روی مهربانی کاغذ خوابیده است چیزی مینویسم ....
چه کسی به طور کمال و تمام به تو گوش خواهد داد ؟ چه کسی به محض حرف زدنت تو را قضاوت
نخواهد کرد ؟ به سراغ همان برو، به سراغ کسی که جز خودت نمیتواند کَسِ دیگری باشد...
شروع کن، دعوایش کن ، به
او بخند ، مسخره اش کن وتمام حماقت هایش
را خشمانه ! در صورتش بکوب.... کمتر رازی از میان خط های دفتر به بیرون درز خواهد کرد راحت باش.....
با فشردن سختِ سرانگشنتانت ، روی کلید های کیبورد دهانشان را
گِل بگیر ... اینجا تو حاکمی و میتوانی فریاد بزنی .. رعیت های چهار گوش و برجسته ات نمیتوانند درمورد قصاصِمَخفیات ذهن و روحت
نظری بدهند...
اِی تویی که
همیشه دنبال شانه ای برای گریستن خیابان
ها را گَز میکنی... نزدیک تر از این نمیشود !!! چشمان کورت را باز کن و به دفترچه
یادداشت گوشی ات سری بزن ،اولین یادداشت را ایجاد کن و درمورد فشارها غُر بزن...
خواهی دید که دفعه
بعد که دلت هوس جفنگیات کرد نزدیک ترین
پاره کاغذ را خواهی یافت و با خودکارنیمه جانی روی آن خواهی نوشت ...
حس های خوب یک دفعه
می ایند و بعد این تو خواهی بود که همیشه با دست گل و شیرینی به ملاقاتشان خواهی
رفت ....
نوشتن یکبار می آید و
اگر تو آدمش باشی حلقهِ پیمانِ ابدی را میان دو انگشت
اشاره و شصتت تا ابد جا خواهد
گذاشت...
البته به این اسونی ها هم نیست باید تلاش کنی و استمرار داشته باشی تا آدم نوشتن بشی...
به امید نوشتن ها و خواندن های بیشتر....
۹۷/۰۵/۱۶