شبه ..
خسته و کوفته و دست از پا دراز تر اومدم و نشستم پشت لبتابم و میخوام بنویسم !
اصلا لعنت به این مغز ، که خلاقیتش زود تر از هر قسمت دیگه ایش میخوابه !
خوب از چی بگم براتون ؟
از اینکه فردا کارنامم رو میدن و من حس کرخ بودن خاصی دارم ؟! یا از اینکه امروز درس نخوندم چون دنبال کتاب جدیدی برای مطالعه بودم .. در حقیقت یه رمان شیرین و خوردنی .. میدونید میخواستم بوف کور رو بخونم ، سی صفحشم خوندم اما فکر کردم شاید باید پله های دیگه ای رو طی کنم تا برسم به اون جایی که بتونم باهاش ارتباط بر قرار کنم.. منظورش و میفهمما ولی هنوز اونقدری شعور ادبیم بالا نرفته که بتونم با ذوق بخونمش!
حالا یه کتابی انتخاب میکنم و میخونم .. الانه که آرزو می کنم کاش یه کتابفروشی داشتم !!اما کاشکی رو کاشتم ،سبز نشد!!!!!
قول میدم فردا با یه پست بهتر جبران کنم ..
فعلا...
سال ها لحظه هامان را صرف رسیدن به موفقیت ها می کنیم ... صرف اینکه خاص شویم ، موفق شویم ، برای خودمان کسی بشویم ! چرا؟ چون می خواهیم با خندیدن ها و خوشحالی ها لحظه های موفقیتمان را جشن بگیریم .. لحظه هایی که ان ها را بهترین و لذت بخش ترین لحظه های زندگیمان می دانیم ..ولی چیزی اینجا برایم جالب شد...
لحظه ، لحظه ، لحظه....می گذرد تا برسیم به یک لحظه ی دیگر ...و آیا خرج لحظه ها برای لحظه ها درست است ؟
هزار لحظه خمیده برای یک لحظه ی صاف ؟!!
من از فروغ روح خویش چنین می پرسم ...
چه میکنی با خود و روزگار خویش ؟
پشیمان از کرده ها یا نکرده هایی ؟!!
یا که از رفتن روزگار گریخته ای ؟!
با چه سازی میزنی رقص خویش را ؟
با چه کوکی ، خواب میکنی؟
لحظه ها می میرند ؟
یا که در جایی دور تر از الان ،
پی در پی خواهند شکافت ؟
زندگی چیست به جز نم نم ساعت روی دیوار اتاق؟!
زندگی چیست به جز خنده بعد از پرواز ؟!