خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....

می نویسم ..نه از خودم اما برای خودم ... ادم بایدتوی این دوره و زمونه که همونشم داره مثل برق و باد میگذره یه طوری سر پا بمونه دیگه ؟! من که می نویسم...
دوست داشتم شمام باشید باهم یه دقیقه هایی رو راحت بگیریم و به حرفای من بخندیم ...اما یادتون باشه هرچی بیشتر فکر و عقیدت و ارزو و رویات رو بنویسی عمل و حرفاتم بهش نزدیک تر میشه ... بنویسم از چیزای خوب ... حال خوب تو نوشتن خوبه ،توی بزرگ ارزو کردن و چیزای بزرگ خواستن از خدای بزرگ ، یادمون نره حال خوب توی علاقه هامونه پس ولشون نکنید ....
من که خیلی سمجم شما رو نمی دونم... !!

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خودنویس

همچو سرمستان به بستان ، پای کوب و دست زن ....





هدیهنوشتم برای بنفشه ...

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۴ ب.ظ


یکی از دوستای  شهریوری و باحال من  بنفشه هستش ،تولدش همین چند روز پیش بود . دوستا دور هم جمع شدیم و یکمی خوش گذروندیم ...   بهترین قسمت تولد از نگاه همه متولد  شده ها هدیه ها هستن  اما از اون جایی که این  تولد یکهویی شد  خیلی هامون کادو نخریده بودیم البته   کیکی هم در کار بود ، اما مگه میشه یه شهریوری تولد یه شهریوری  رو یادش بره ؟ !! بنابراین من از  ماه پیش برای کادوی بنفشه برنامه ریخته بودم و میخواستم یه دونه  هدینوشت قشنگ از خودم براش بنویسم و روی کادوش بگذارم  اما خُب همه چیز یکهویی شد و مجبور شدم هدیهنوشتم و خیلی سریع بنویسم و بزارم  توی یه پاکت  و بپرم برم تولد ....  

فکر نمیکنم خیلی خوب باشه اما خُب  برای جبران شب تولد که چیزی  منتشر نکردم  این میتونه گواهی استعلاجی خوبی به حساب  بیاد !


باد می آید و سکوتِ تنهایی میپیچد در گوش خانه یِ متروک ...

روزنه ها کورند و پرتو ها به خواب عمیقی سقوط کرده اند ...

قدم که میگذارم  ، زمین زیر پایم  ناله یِ سلام سر میدهد  ، اما من برای دویدن به آن سوی زمان ها بازگشته ام !

آمده ام برای  تماشای منظره ای  قدیمی در همسایگی  خانه ای  که حالا  دیگر نمیشناسمش!

آمده ام تا از پله های مارپیچ و  مهربان  سالهای گذشته  بالا بروم  و به رویایی ترین واقعیت کودکی ام سری بزنم ...

بالا و بالا و بالا تر ، و من تا مرز خواب بالا می روم ...

با دستم غبار  نرده ها  را به بازی  موج های  کوچک و نا پیدای   هوا می سپارم  و نگاهم را  به یک نخ از  جهان  تو در توی  تار های عنکبوت گره میزنم ...

لحظه ای ذهنم تار و مات می شود  و می پرسم که آیا هیچکدام از این دیوار ها  صدای خنده های کودکی ام را   به یاد می آورند ؟

و به ناگاه دلم تنگ می شود  ، اما به امید  دیدار  منظره محبوبم  باز هم بالا میروم ، بالا و بالاتر.....

پنجره را می یابم ! 

هنوزهم در دل طاقچه لم داده است و با دو چشم شیشه ای اش  هنوز هم همانقدر مشتاق به جایی می نگرد که نه خیلی دور است و نه خیلی نزدیک ...

و دوباره باد دعوت پنجره را رساند  و آغوشش را برای چشم هایم باز کرد ...

به طرف انتظار پنجره می دوم  و بعد در میان  دستان طاقچه  رهایِ دشتی  می شوم  که هنوز هم  قهقه می زند ...

 و من از دشتی  پر از گل های بنفشه به دیاری در آن سوی  زمان ها روانه می شوم ....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۸
ستاره اردانی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی